Part 38

142 20 13
                                    

داستان از زبان مینسو

الان دیگه صبح بود و هوای خنک صبح از پنجره به داخل میومد

برای اینکه مبادا امگای عریان توی بغلم سردش نشه پتو را تا گردنش بالا کشیدم

با یاد اوری دوباره ی دیشب و اینکه این امگا کوچولو الان امگای منه برای بار هزار لبخند روی لبم نشست و لب هام را نرم روی موهاش گذاشتم و بوسه ای روی موهاش کاشتم

با لرزیدن پلک هاش بهش نگاه کردم

اروم اروم چشم های خوشگلش را باز کرد و بهم نگاه میکرد

مینسو:سلام خانوم خوشگل من

سورین همونطور که انتظار داشتم بعد حرفم تازه خواب از سرش پرید و لپ هاش سرخ شد و سرش را توی گردنم مخفی کرد و با دستاش سفت بغلم که نتونم صورتش را ببینم

با خنده اروم موهای نرمشا نوازش کردم

مینسو:چیشده خانوم کوچولو خجالت میکشه؟دیشب ناله هات که دم از خجالت نمیزد

سورین:خیلی بدجنسی

مینسو :تو بدجنسی که نمیزاری صورت خوشگلتا ببینم

سورین:نچ نمیخوام

بعد چند لحظه انگار چیزی یادش اومده باشه با عجله گفت

سورین:تو دیشب گفتی اجازه ی پدر و مادرما گرفتی؟

مینسو:اهوم دیشب .واینکه مامانت گفت بهتره زودتر تورا مال خودم کنم تا تورا از چنگم در نیاورده و بهم اجازه داد

سورین:چ..چطوری؟

فلش بک

(شب قبل( مهمونی

بچه ها را با هم دیگه سرگرم کردم تا باهم برقصن و با احتیات و بدون جلب توجه به سمت خانوم و اقای پارک که بدون هیچ حرفی و با لبخندی تظاهری کنار هم بودن و هما به زور تحمل میکردن رفتم

اقای پارک:چیزی شده دخترم

مینسو:راستش میخواستم درباره ی چیز مهمی باهتون حرف بزنم

اقای پارک :مشکلی نیست میتونیم بیرون حرف بزنیم

مینسو:منظورم باهردوتون بود خانوم و اقای پارک

لبخند اقای پارک پاک شد و جدی ایستاد و خانوم پارک که از اول بهم جدی نگاه میکرد توجهش را بهم جلب کرد

مینسو:راستش میخواستم ازتوون اجازه بگیرم که سورین را جفت خودم کنم

خانوم پارک:چیییی؟تو اصلا همچین حقی نداری

اقای پارک:به نظرت بهتر نیست اول ازدواج کنید

مینسو:من به اینکه قبل ازدواج باشه یا بعدش اهمیتی نمیدم و اگه نظر سورین مثبت باشه این کارا میکنم همین الان هم توان این را توی هردومون میبینم که زندگیمون را کنترل کنیم و من سورین را دوست دارم و ازتون اجازه ی این را میخوام که دخترتون را برای خودم کنم

My omegaTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang