Part 49

86 12 23
                                    

داستان از زبان سورین

در اخرین کشوی کمد را هم بستم و عصبی دستی توی موهام کشیدم 

امروز ششمین روز از اون هفت روز کذایی بود و مینسو طبق معمول شرکت بود تا زودتر خودشا منا راحت کنه و برگرده 

با اینکه مینسو پیشم نبود ولی اصلا حوصلم سرنمیرفت یا سرکلاس بودم یا فیلم برداری ولی این دوروز یه مورد دیگه هم بهش اضافه شده بود 

اینکه دوروزه در به در دارم دنبال هدیه ی مینسو توی اون عمارت و بین اون همه هدیه ای که به عمارت اومده بود میگردم حتی کوچیک ترین سوراخ را هم گشته بودم اما چیزی پیدا نکرده بودم 

از هر روشی هم امتحان کردم تا مینسو بهم بگه کجاست یا چیه اما هیچ فایده ای نداشت 

با به یاد اوردن جمله  مینسو بار دیگه به حرفش فکر کردم 

*

مینسو:هدیت یه سورپرایزه ویه جایی توی این خونه یا این هدایا قایم شده و تنها کمکی که میتونم بهت بکنم این معماست :همیشه اون چزی که میبینیم اصل ماجرا نیست و شاید باید اونا از دیدگاه یا زاویه های دیگه ای دید و یا اون را شکافت یا بازش کرد ولی شاید تهش اون چیزی نباشه که تو اونهمه براش تلاش کردی


*

خب سورین اروم باشا مغزتا بکار بنداز قسمت اول معما از دید دیگه ای باید دید 

خب من همه ی خونه را زیر و رو کردم حتی حیات عمارت یا باغچه را اما صبر کن پشت بوم اره پشته بومم گشتم اما از بالا حیاتا ندیدم 

سریع به سمت پشته بوم دوویدم و با عجله درش را باز کردم 

باد خنک شب به صورتم خورد و یه لرز کوچیک بدنم را گرفتم سریع به سمت دیواره ی پشت بوم رفتم و از بالا کل حیات را که با لامپ های زیبا روشن شده بود را برسی کردم اه لعنتی انگار چزی نیست 

نا امید شده بودم تا اینکه چشمم به جعبه ای روی برگ و شاخه های بالای درخت سیب پر بارمون افتاد 

یس یس یس 

با هیجان سریع به سمت حیات دویدم همه ی خدمه و بادیگارد های توی خونه با تعجبم نگاهم میکردن 

به درخت رسیدم 

حدس میزدم

 از پایین یا دور جعبه اصلا پیدا نبود ولی از بالا چرا 

درخت بلندی بود و نمیتونستم ازش بالا برم به خاطر همین از دوتا از بادیگار ها کمک خواستم و به راحتیی نردبوم گذاشتن و برام اوردنش 

My omegaWhere stories live. Discover now