داستان از زبان جیون
با دردی که توی وجودم زبانه باز میکرد چشم هام را باز کردم با دیدن خودم اونم بدون لباس و بدن باند پیچی شده توی عمارت نا اشنا روی مبل سریع سر جام نشستم که دردم بدتر شد
هیسی از درد کشیدم و با چشم سریع دنبال وسیله ای برای دفاع گشتم
لعنتی اون حرومزاده ها منا گرفتن؟اخرین چیزی که یادم میومد تصویر ناواضح مردی بود که باهاشون گلاویز شد و به راحتی زدشون
نکنه نکنه از گنگ دشمنشون بوده ومنا هدف قرار دادن
لعنتی به این زندگی گفتم و به سرعت دنبال لباس لعنتیم گشتم ولی با پیدا نکردنش سریع به سمت جایی که شبیه اشپزخونه بود رفتم و سریع کشو هاش را باز کردم و بعد پیدا کردن چاقوی قطور گوشت بری محکم توی دستم نگهش داشتم
با هر زحمتی که بود با قدم های اروم به سمت در رفتم
ولی این سکوت عجیب بود برای همین اروم کنار پنجره استادم و کمی پرده را کنار زدم که کمی از نور خورشید درحال طلوع چشمم را زد
با دیدن اون همه بادیگارد اونجا لعنتی به شانسم گفتم
اروم خم شدم و پاورچین پاورچین و اروم به سمت پله ها رفتم و به طبقه ی بالا رفتم
احتمالا پشت عمارت کمتر باشن شاید از پنجره ی طبقه ی دوم بتونم بپرم بیرون
شاید یه پام یا دستم میشکست ولی ارزش اینا داشت که گیر این حرومزاده ها نیوفتم
با رسیدنم به طبقه دوم با در های زیادی مواجه شدم
لعنتی به شانسم گفتم و حسی یکی از در ها را انتخاب کردم و اروم بازش کردم و نیم نگاهی به اتاق تاریک انداختم
خب انگار خبری نیست
اروم وارد شدم و دو قدم برداشتم که صدای کشیده شدن ضامن باعث شد سرجام خشک بشم و به طرف صدا که از تخت بزرگ توی اتاق که تنها با نور کمی که از پرده ی کنار رفته روشن میشد، میشد دید
همون مرد بود
با لبخند مزحکی که نمیدونستم از کجا اومده بهش نگاه کردم
جیون:هی بس کن اون لعنتیا بزار کنار
بی اینکه حتی لحظه ای پایین بیارتش با محکمی و حالتی که قدرت ازش میبارید از تخت پایین اومد
لعنتی اون چرا لخته هیکلش بی نقص بود مطمعن نبودم بتونم باهاش مبارزه کنم حتی اگه تفنگ نداشت
ولی چیزی که بیشتر از همه داشت عذابم میداد حس سوزانی بود که توی دلم روشن شده بود
نمیدونستم چرا حس میکردم خیلی وقته که میشناسمش حس غریبی که باورم نمیشد
با قدم های محکم بهم نزدیک شد و زمانی که یک قدمیم بود تفنگ را پایین اورد و توی چشم هام زل زد
BINABASA MO ANG
My omega
Randomوضعیت: کامل شده امگای من خلاصه : در مورد دو دختر از از چهار خانواده ی بزرگ هست که جفت تقدیری هم میشن و اروم اروم باهم اشنا میشن و داستانهایی زیادی براشون رقم میخوره ----- کارکترهای زیادی توی داستان وجود داره با داستان های مختلف امیدوارم دوست داشته...