شین هه:درسته حتی اون زمین را خودش برای سرمایه گذاری خریده بود و زودتر برا خودش خونه نخریده بود چون پولش را برای خرید اونجا به کار برده بود
کایونگین عاقلانه سری تکون داد و گفت:واقعا خیلی بیشتر از سنش بلده بزرگی کنه
کیونگ ریلکس گفت:ولی نباید ادما اینطوری قضاوت کرد حتما رو های دیگه هم داره
مارین با لبخند گفت :البته .اون برای هرکسی یه چهره داره و اصلا بزرگ و کوچیک براش مهم نیست شاید این یه بی احترامی تلقی بشه ولی اون کاری به سن و مال نداره ادم ها به معیار های خودش ارزش گذاری میکنه
راستش اونم خیلی به من و مینهو کمک کرد
منا مینهوسنمون از اونها بیشتره ولی مجبوریم الان سال سوم دبیرستان را بخونیم ولی میگم که سن برای اون معیار خاصی نیست
منا مینهو جزو خانواده های گنگستر بودیم و از بچگی باهم بودیم و هما دوست داشتیم سر یه قضاضای خانوادگی خانواده های ما ثروتشون را از دست دادن و ما به خاطر اینکه وارث خانواده ها بودیم باید این بلبشو را درست میکردیم و خانواده هامون توی بد وضعی بود و میونه های خانوادگیمون جوری خراب شده بود که ما اجازه نداشتیم همدیگه را ببینیم
یه روز که به خاطر هوشی که مینهو داشت کمک مینسو میکنه و از قضا همون روز ادمای گروه های رقیب میریزن سر مینهو و مینسو هم کمکش میکنه ولی در اخر هردوشون راهی بیمارستان میشن ولی وقتی بهم خبر میدن و میرم سراغشون توی بیمارستان مثل دوتا دیونه نشستن به زخم های هم میخندم از اون موقع مینسو بهمون کمک میکنه خانواده هامون را دوباره برپا کنیم و بالا بکشیم ولی هیچ کس نمیدونه مینسو به بزرگ خاندان هامون چی گفته که اجازه ی اینکه ما باهم ازدواج کنیم را داده
و حتی بعد این کارا مینهو و من میخواستیم از گنگ جدا بشیم با کمک خانوادهامون یه کارگاه چوب بری زد و مینهو را رئیس اونجا کرد و الان اونجا برای مینهوئه ولی مطمعنم الان به خاطر اینکه قراره بچه دار بشیم توی سختی ولی مطمعنم مینسو دوباره داره کمکمون میکنه چون مینهو اروم تر شده و همه کارها روی برنامه ریزیه
کیونگ:منظورت از اینکه به سن اهمیت نمیده چیه
مارین:به خاطر اینکه اون جوری رفتار میکنه که اصلا احساس نمیکنم اون از من کوچیک تره بلکه جدا به چشم یه خواهر بزرگ تر میبینمش
تا حالا این داستان ها را نشنیده بودم ولی واقعا جرا میخواست داستان زندگیت را جایی گفتن
ولی الان حتی بیشتر از قبل به مینسو افتخار میکردم
غذامون تموم شده بود و بدون هیچ حرفی رفتیم و توی نشیمن نشستیم به خدمه گفتم بره چنتا کاپ کیک هارا بیاره که بخوریم و بقیه را به صورت مساوی بسته بندی کنه که به بچه ها بدم ببرن
کیک ها که اورده شد خیلی زیبا و براق بود و واقعا اشتهای ادم را باز میکرد
هر کسی یه کیک برداشت و خوردواقعا خوشمزه بود
خوشحال بودم
کاش فردا مینسو از کیک خوشش بیاد
با پیامی که روی گوشیم اومد به گوشی نگاه کردم از طرف مینسو بود یه عکس برام فرستاده بود با دیدن عکس کیک افتاد توی گلم
بکهیون که شاهد این عکسلعملم بود به سمتم اومد و گوشیا از دستم قاپید و نتونستم ازش بگیرم
سورین:بکهیون اگه گوشیا پس ندی واقعا پشیمونت میکنم
بکهیون با خنده گفت:نچ نچ نچ بعد میگم خبیثی میگی نه
کیونگ از جاش بلند شد و سمت بکهیون رفت و گوشا که بالا گرفته بود از دستش گرفت و به سمت من اومد و گوشا به من داد
واقعا برای عجیب بودولی این کارشا دوست داشتم
ولی بکهیون که حالاحتی بعد این کار از رو نرفته بود پرید کنارم و توی گوشی را نگاه کرد و هم عکس و هم نشته ای که بعد عکس داده بود را دید
عکس عکس من بود با کیکی که برای مینسو پخته بودم ونوشته ی اون زیرش هم نوشته بود
*خیلی دوست دارم زودتر بخورمش *
بکهیون بعد خوندن اون پیام زد زیر خنده و گفت:مطمعن باش کیکا گفته
با این حرفش یکی محکم زدم پس کلش و گفتم :بکهیون مطمعن باش یه روز تلافی میکنم
مینهو با ماشین اومد دنبال بچه ها وبچه ها را برد بعد تازه متوجه شدم مینهو هم ماشین داره ولی مونده بودم اون وضع مالی بدی نداره ولی حتما رویا های بلندی داره که داشته اون حرفا را به مینسو میزده
از اینکه همچین تصوی از اون پیام داشتم خجالت میکشیدم
***
امروز هم قرار نبود مینسو بیاد مدرسه و باید به کاری شرکت میرسید و متوجه شدم اونم مثل من از اموزش و پرورش مجوز داره و راحت میتونه غیبت کنه
دلم میخواست کیکا هرچه زودتر بهش میدادم برای همین تصمیم داشتم بعد مدرسه برم شرکتش
توی مدرسه بابچه ها بودم و اتفاق خاصی نیوفتاد بعد مدرسه سریع به خونه رفتم و لباس هام را عوض کردم
و بعد اماده شدن کیک را برداشتم و به راننده گفتم به سمت شرکتش بره
بعد از ورودم به شرکت خیلی ها بهم سلام میکردن و با خیلی ها به خاطر اینکه دفعه ی پیش اشنا شده بودیم خوش و بش میکردیم به منشی سلام کردم و گفتم بهش خبر نده میخوام سورپرایزش کنم که اونم با یه لبخند گفت:چشم خانوم
با اسانسور مخصوص به اتاقش رفتم و اروم وارد شدم
خیلی جدی داشت کار میکرد و حتی سرش را بالا نیاورد حتما فکر میکرد منشی و یکی از همکارهام
به ارومی سمتش رفتم و سریع از پشت پخ کردم و به جای اینکه بترسه بدون هیچ حسی برگشت ولی بعد با دیدن من انگار جدا سورپرایز شده بود گفت :سلام خانوم کوچولو اینجا چیکار میکنی
با دلخوری گفتم:چرا نترسیدی
مینسو هم با لحنی دلجویانه گفت :متاسفم صدای اومدنت را متوجه شدم برای همین نترسیدم
به گفتن باشه ای اکتفا کردم و کیک را روی میز گذاشتم و با خوش رویی گفتم:برات کیک اوردم بیاا خوریم
و سریع باکس را باز کردم و کیک کوچولویی که کلی تزئنش کرده بودم نمایان شد مینسو بشقاب و چنگال هایی را که کنار اتاق روی میز که پر از کا فی و نودل و ظرف بود اورد چاقو را توی دستش گرفته بود ولی کیک را نمیبرید
با حس ترددی گفت:زیادی خوشگله مطمعنی خوردنیه؟
با این حرفش خندیدم و گفتم:اره مطمعنم تازه بعدا بازم برات درست میکنم حالا بهتره بخوریمش
کیک را قسمت کردیم و شروع به خودن کردیم و وقعا خوب شده بود
مینسو کلی ازم تعذف کرد و من واقعا خوشحال شده بودم
و حتی به خاطر یه کیک کلی به خودم رسیده بودم شاید جدا زیادی منحرف شدم
مینسو بعد از کیک و شوخی دوباره شروع به کار کرد و من جدا حصلم سر رفته بود
یکی از صندلی های دور میز را برداشتم و کنار صندلی مینسو بردم و روش نشستم و به کار هایی که میکرد نگاه میکردم
اروم با انگشت زدم به بازوش و گفتم:میتونم کمکت کنم ؟
منسو با لبخند جواب:البته تو میتونی هر کاری بکنی ولی مطمعنی خسته نمیشی؟
با لبخند سری به علامت منفی تکون دادم و اون هم یه پوشه ی قطور جلوم گذاشت و گفت تمام اونها را برسی کنم و تمامی اونها چیزی جز حسابرسی های شرکت نبود
درواقع سخت ترین کار را به من داده بود
نفس عمیق کشیدم و شروع کردم
اینقدر بحر کار بودم که اصلا نفهمیدم تا تموم کردن اون پوشه مینسو حدود ده تا پوشه را برسی کرده و تا الان دو ساعت گذشته
مینسو اروم دستشا جلو اورد و پوشه را بست ویه دستشا زیر چونش گذاشت و گفت:خسته نباشی خانوم کوچولو زمان کار تمومه باید بریم دیگه و با لبخند از جاش بلند شد
سویشرت مشکیش را پوشید و به سمت من اومد
الان با هر دفعه ی دیگه ای فرق داشت همیشه من دست مینسو را میگرفتم ولی حالا مینسو دستشا سمتم دراز کرد و دست منا گرفت با اقتدار از شرک می اومدیم و هرکی که مارا میدید بهمون نگاه میکرد
به موتورش رسیدیم
پس امروز با موتور اومده بود
کلاه کاسکت سرنشین دوم را در اورد و اروم روی سرم گذاشت و اون را برام بست
صدای تالاپ تولوپ قلبم سر سام اور بود جوی که میترسیدم مینسو صداش را متوجه بشه

YOU ARE READING
My omega
Randomوضعیت: کامل شده امگای من خلاصه : در مورد دو دختر از از چهار خانواده ی بزرگ هست که جفت تقدیری هم میشن و اروم اروم باهم اشنا میشن و داستانهایی زیادی براشون رقم میخوره ----- کارکترهای زیادی توی داستان وجود داره با داستان های مختلف امیدوارم دوست داشته...