part 30

141 15 1
                                    

.

بعد از تموم شدن کلاس شروع به جمع کردن وسایلم کردم

هممون با هم از از پله ها پایین می اومدیم و مینسو بعد خوردن زنگ تا اون موقع فقط داشت با تلفن حرف میزد گاهی به زبان روسی گاهی هم به حالت های عصبی شخص پشت تلفن را سرزنش میکرد و میگفت باید چه کار هایی انجام بده دست توی دست مینسو کنار بچه ها راه میرفتم که گوشیم زنگ خورد با دیدن اسم مامان تعجب کردم دکمه ی سبز رنگ را زدم و صدای مامان توی گوشی پیچید

سورین:الو

مامان:سلام دخترم .کلاست تموم شد؟

سورین:بله مامان.الان دارم میرم صحنه ی فیلم برداری

مامان:خوبه .مینسو کنارته؟

تعجب کردم . مامان از مینسو زیاد خوشش نمی اومد هم به خاطر اینکه جفت من شده بود وفکر میکرد اون نمیتونه منا خوشحال کنه و زیاد از حد مغروره و به خاطر قضیه ی دعوای مینسو با برادرهام که دیگه بد تر شد

سورین:چیزی شده؟

مامان:پس پیشته .زود گوشی را بهش بده کاریش دارم

سورین:ولی مامان

مامان:نگران نباش کاریش ندارم

باشه بزار این دفعه را کاری نداشته باشم

سر جام ایستادم با ایستادنم مینسو هم ایستاد و بهم نگاهی اندخت .گوشی رابه سمتش گرفتم

سورین:مامانم باهات کار داره

مینسو سریع با شخصی که پشت تلفن باهاش حرف میزد خداحافظی کرد و تلفن را قطع کرد و گوشی را از دستم گرفت

مینسو:سلام خانوم پارک .بفرمایید

مینسو:چی؟ولی اخه امروز

مینسو:چشم هرچه زودتر خودم را میرسونم

مینسو:خدانگهدار

تلفن را قطع کرد و به دستم داد

با کنجکاوی به مینسو نگاه میکردم اصلا نمیتونستم حدس بزنم مامان بهش چی گفته

مینسو بهم نگاه کرد وزد زیر خنده دستش را دراز کرد و اروم سرما ناز کرد

مینسو:نگران نباش خانوم کوچولو چیزی نیست که نگرانش باشی

سورین:خب پس چی بهت گفت؟؟

مینسو:نگران نباش چیزی نبود

لپ هام را باد کردم و با اخم اومدم بهش غر بزنم که باسوت بلند مارین بهش نگاه کردم روبروی ما بود و به دستامون که گوشی توش بود نگاه میکرد

تازه یاد اویز گوشی هامون افتاد من زیاد سر گوشی نمیرفتم و مینسو هم فقط برای حرف زدن استفاده میکرد و همیشه از جمع دور میشد و گوشیش را جواب میداد برای همین بچه ها تا الان متوجه نشده بودن

My omegaTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang