اروم بوسه ی گرمی روی موهام نشست
بوسه ای سراسر ارامش اروم چشم هام را باز کردم
پوزخندی زدم و سریع یقه ی لباسش را گرفتم و به سمت خودم کشیدم و بوسه ی محکمی روی لب هاش کاشتم چشم هاش از تعجب گشاد شد و در یک عان لحظه را درک کرد واروم دستش را بالا اورد و روی گونم گذاشت
اروم و بدون هیچ حرفی از هم جدا شدیم
و همراه با مامان که توی پذیرش منتظرمون بود از ارایشگاه خارج شدیم
وقتی سوار ماشین شدم و کنار مامان به سمت مقصد بعدی حرکت کردیم تازه فهمیدم چه غلطی کردم
و انگار از شوک خارج شده بودم
دهنم از بهت باز موند
مامان که حال سردرگمم را دید اروم دستی توی موهام کشید و نگران پرسید
مامان:چیزی شده ؟از وقتی از اونجا اومدیم توی خودتی اگه مشکلی هست و خسته شدی میتونیم برگردیم خونه
با سر رد کردم حس عذاب وجدان گرفتم که نگرانش کردم و اون حس و حال خوشحالش را ازش گرفتم
برای برگشتن حال خوبش خودم را شاد نشون دادم
ایری:معلومه که مشکلی نیست فقط اونجا یکم از حرف هاشون خسته شدم
مامان با تعجب نگاهم کرد
مامان:حرف هاشون
با یاد اوری قیافه هاشون حتی موقع بیرون رفتن از اونجا به خنده افتادم
و تمام اتفاقات را با سانسور کردن بیشتر چرت و پرت هاشون توضیح دادم و هردو شروع به خندیدن کردیم
با ایستادن ماشین توسط راننده به فروشگاه بزرگ لوکس لباس های مجلسی نگاه کردم
حتما برای لباس عروس اومده بودیم
حدسم درست بود
هر سه وارد فروشگاه شدیم همه با دیدن مامان و جنی با احترام زیاد برخورد کردن و مارا به قسمت وی ای پی بردن
لباس های لوکسی را توی رگال های مختف اوردن
همشون پف دار مجلسی و محشر بودن ولی چیزی که متعجبم میکرد تم مختلف رنگ ها بود نه فقط سفید
چند کارمند دونه دونه لباس ها را نشون میدادن همشون عالی بودن ولی هیچ کدوم را نه من نه مامان پسند نمیکردیم و جنی هم بی توجه به اون ها داشت توی رگال و فروشگاه را میگشت
YOU ARE READING
My omega
Randomوضعیت: کامل شده امگای من خلاصه : در مورد دو دختر از از چهار خانواده ی بزرگ هست که جفت تقدیری هم میشن و اروم اروم باهم اشنا میشن و داستانهایی زیادی براشون رقم میخوره ----- کارکترهای زیادی توی داستان وجود داره با داستان های مختلف امیدوارم دوست داشته...