خب خب این پارت به شدت طولانیه و واقعا اگه کامنت نزارید تو پارت بعدی دست به قتل یکی بچه هام میزنم -_-
داستان از زبان هیونگجو
در این طرف داستان چیزی که شاید کسی بهش توجه نکرده باشه
هیونگجوی بدبخت بود که مشخص نبود دقیقا چرا توی کلاس اونم دقیقا بعد اخرین روز تحصیلش ربوده شد اونم درحالی که دختری که با کلاه و ماسک مشکی که تنها دوتا چشم از اون صورت زیباش مشخص بود سریع وارد کلاس تحصیلی هیونگجو شد و جلوی چشم همه با اون دست های کوچیکیش دست هیونگجو را گرفت وسریع دنبال خودش کشید و از اون کلاس بیرون برد
متعجب به دخترک که کاملا برام شناختش راحت بود نگاه کردم و درحالی که دستم را گرفته بود و کشون کشون به سمت پشت مدرسه میبرد نگاه کردم
از بعد اون روزی که توی خونه ی نونا دیده بودمش دیگه ندیده بودمش ولی پیام های هرروز و شبش تمامی نداشتاز جمله گفتن اون جمله های مواظب خودت باش یا شب بخیر و صبح بخیر هایی که بهم میگفت
یا سوال های بی پایانی که درباره ی چیزهای مورد علاقم سرگرمیام و .. . میپرسید
با رسیدن به پشت مدرسه که پاتوق همیشگی مینسو و بچه ها بود ایستاد و با اخم به چشم هام زل زد ولی با صدای بغض الود گفت
سانر:واقعا اینقدر خستت کردم که دیگه جواب پیامم را هم نمیدی ؟
داستان از زبان سوم شخص
هیونگجوی بیچاره متعجب بود و نمیدونست باید چیکار کنه
هیونپجو:مع..معلومه که نه خانوم سانر فقط از دیشب گوشیم خاموش شد و دیگه روشن نشد میخواستم امروز ببرمش تعمیرش کنم
دخترک با اخم گفت
سانر :باشه قبول میکنم حالا هم بیا بریم
و بی اینکه از پسرک بپرسه دوباره دستش را توی دستش جای داد و همراه خودش کشون کشون به سمت بیرون مدرسه برد
هیونگجو :میشه بپرسم کجا داریم میریم
دخترک لبخند شیرینی زد که زیر اون ماسک و کلاه مشخص نبود ولی با صدای شادش گفت
سانر:من امروز فارق التحصیل شدم .باید برام هدیه ی فارق التحصیلی بگیری بدو بیا بریم
هیونگجوی بیچاره که نمیتونست چیزی بگه به دنبالش رفت و همراه با دختر سوار ماشین سفیدی شد و دقیقا بعد نشستن همون موقع ماشین شروع به حرکت کرد و حتی نتونست اعتراضی بکنه یا متوجه بشه که برای اولین بار مدرسه را پیچونده و حتی تمامی وسایلش را توی مدرسه جا گذاشته

YOU ARE READING
My omega
Randomوضعیت: کامل شده امگای من خلاصه : در مورد دو دختر از از چهار خانواده ی بزرگ هست که جفت تقدیری هم میشن و اروم اروم باهم اشنا میشن و داستانهایی زیادی براشون رقم میخوره ----- کارکترهای زیادی توی داستان وجود داره با داستان های مختلف امیدوارم دوست داشته...