داستان از زبان جنی
روز دومم از شرکت به صورت فلاکت بار و خسته کننده ای تموم شد
مینسو منا زودتر فرستاده بود خونه و خودش به جام ایستاده بود کارا را به انتها برسونه ازش خیلی ممنون بودم واقعا به خواب و استراحت نیاز داشتم
ولی بعد از بیرون زدنم از شرکت و تماس پدر برای اینکه به شرکتش برم چون حرف مهمی داره راهم را به جای خونه به سمت شرکت پدر تغییر دادم
نمیتونستم حدس بزنم چکارم داره چون همه چیز درباره ی شرکت طبق نقشه پیش میرفت
با رسیدن به شرکت همه با دیدنم می ایستادن و تعظیم میکردن
به این کار عادت داشتم ولی این دو روز توی شرکت هنوز هیچ کس بهمون احترام نمیگذاشت البته حق هم داشتن بعد اون همه سختی مطمعنن من راهم قبول نداشتن
با رسیدن به طبقه و دفتر اصلی پدر که یه دفتر توی اخرین طبقه با لوکس ترین امکانات و بهترین نما بود حدودا شبیه دفتر مینسو ولی بدون هیچ گل و گیاهی و تنها بوی جوهر و ادکلن های لوکس و مارک توش پخش بود
منشی سریع اومد به سمت در وتقه ای به در زد که با اجازه ی پدر وارد شدیم پدر با دیدنم لبخندی زد و با سر به منشی اشاره کرد که بره بیرون
پدر:به به دخترم .چطوری؟با کارا چیکار میکنی
جنی:پدر نمیخوام گلایه کنم ولی واقعا سرسام اخر و خسته کنندس ولی مطمعنن تا یه هفته یا زودتر با کمک بچه ها جمعش میکنیم
پدر سری از تکبرو تحسین تکون داد
پدر:بهت افتخار میکنم افرین
با تحسین پدر برا هزارمین بار دلم خوشحال شد و لبخندی به صورت خستم اومد
با کنجکاوی رو به پدر کردم
جنی:ممنون پدر .راستی بهم گفته بودین بیام اینجا تا درباره ی چیزی باهام حرف بزنید واقعا کنجکاو شدم چرا شب توی خونه حرف نمیزنیم
صورت پدر انگار با یاد اوری چیزی گرفته و جدی شد
پدر:میدونی که بعد از تشخیص جنسیت دومت تو و دختر خانواده ژی شما دونفر باهم نامزد شدید درسته ؟
با شندین حرف پدر اخم بدی روی صورتم نشست
معلومه که میدونم و از حماقت پدر بزرگ مرحومم و بزرگ خاندان که دقیقا روز تولدم هم من و هم اون دختر امگا را بدبخت کرد
YOU ARE READING
My omega
Randomوضعیت: کامل شده امگای من خلاصه : در مورد دو دختر از از چهار خانواده ی بزرگ هست که جفت تقدیری هم میشن و اروم اروم باهم اشنا میشن و داستانهایی زیادی براشون رقم میخوره ----- کارکترهای زیادی توی داستان وجود داره با داستان های مختلف امیدوارم دوست داشته...