داستان از زبان جنی
خسته دستام را کشیدم و به بدنم کش و قوسی دادم
به بچه ها که از خستگی روی مبل ها ،توی دل هم خواب بودن نگاهی انداختم
ولی مینسو هنوز بیدار بود و پا به پام داشت کار میکرد
اگه میگفتم توی این هفت روز مینسو بیشتر برای این شرکت کار کرده دروغ نمیگفتم
به شخصه بیشتر از همه کار میکرد
وقتی احساس کرد که دارم بهش نگاه میکنم صورتش را به سمتم چرخوند و با لبخند چشمک شیطونی تحویلم داد
مینسو:چیه کلک نکنه عاشقم شدی
پرونده ی توی دستم را به حالت نمایشی اومدم سمتش پرت کنم که خندید
پدر همه را امروز به عمارت دعوت کرده بود
همه ی بچه ها و خانواده هامون الان اونجا بودن ولی ما برای تنظیم قرارداد خارجی جدیدی که صبح بسته بودیم باید کارها را اماده میکردم
اروم از روی صندلی بلند شدم و به سمت مینهو و کایونگین رفتم
خستگی روی صورت خوابشون هم مشهود بود
واقعا ازشون ممنون بودم
مخصوصا کایونگین که غیر از کار های خودش به ماهم کمک میکرد
یا کیونگ که گه گاهی برای کمک می اومد
حتی شین هه و بکهیون هم از دور کمک میکردن
یا سورین تبلیغات را به عهده گرفت و به خاطر اون تبلغیات پر بازدید تونستم قرارداد خارجی امروز را ببندم
اروم تکونشون دادم و بیداشون کردم
وقتی چشمای بازشون را دیدم از بیدار شدنشون مطمعن شدم
جنی:دیگه بسه بهتره بریم خونه ی ما
هر دوشون شروع به جمع و جور کردن وسایل و خودشون شدن
مینسو:بدو بریم که دارم از گشنگی میمیرم .تازه باید با پدرت و بابام یه دست شطرنج بازی کنم قراره هردوشونا شکست بدم
و خنده ی شیطانی ای کرد
کایونگین:اه شما برید من مزاحمتون نمیشم من دیگه میرم خونه
جنی:اما خانواده ی شما و خودت هم دعوتی
کایونگین :ولی

YOU ARE READING
My omega
Randomوضعیت: کامل شده امگای من خلاصه : در مورد دو دختر از از چهار خانواده ی بزرگ هست که جفت تقدیری هم میشن و اروم اروم باهم اشنا میشن و داستانهایی زیادی براشون رقم میخوره ----- کارکترهای زیادی توی داستان وجود داره با داستان های مختلف امیدوارم دوست داشته...