3

666 76 14
                                    

کلاس جونگوک_صبح روز بعد

جونگوک کمی اشفته بود تمرکز درستی روی کلاس نداشت دو شب قبل با تهیونگ بحث کرده بودند و شب گذشته تهیونگ خانه نیامده بود و صبح زود پیامی از یونگی دریافت کرده با مضمون (میخوام ببینمت بعد مدرسه میام دنبالت
پی نوشت:به کسی نگو حتی تهیونگ)
و خب شما هم اگر جای جونگوک بودید اشفته نمیشدید؟
نگاهی به اطرافش کرد با دیدن مایکل با دست به او اشاره کرد تا به سمتش بیاید مایکل به سمت جونگوک دوید و درحالی که نفس نفس میزد گفت:مشکلی پیش اومده؟....
جونگوک دستی بین موهای مایکل کشید و کاملا دوستانه گفت:میشه کلاس رو اداره کنی؟......
نگاه مایکل بین دست جونگوک که روی سرش بود و چشمان جونگوک در نوسان بود با لحن گیجی گفت:چرا؟....
جونگوک شانه ای بالا انداخت و گفت:نمیتونم رو کلاس تمرکز کنم......
مایکل سرش را تکان داد و گفت:چرا من؟.....
جونگوک لبخندی زد و روی صورت مایکل خم شد و گفت:مگه کسی رو داریم تو این کلاس که اندازه تو سابقه ورزشی داشته باشه؟.....
مایکل برای لحظه ای حس کرد قلبش یک ضربان را جا انداخته سرش را به طرفین تکان داد و گفت:هیچکس......
جونگوک صاف ایستاد و با دست روی سرشانه او ضربه ارامی زد گفت:پس کلاس امروز با تو.....
و مایکل را همچنان مبهوت تنها گذاشت و گوشی موبایلش را برداشت داخل پیام هایش رفت و برای یونگی نوشت(۱۵ دقیقه دیگه جلو درم) و ارسال کرد .

دفتر یونگی_ساعت ۱۰

یونگی نگاهی به تهیونگ کرد از لباسی که روز گذشته تنش بود و چشم های گود افتاده اش مشخص بود که دیشب را خانه نرفته است به سمت قهوه ساز گوشه دفتر رفت و قهوه ای دم کرد داخل سینی گذاشت و مقداری از بیسکوئیت های مورد علاقه تهیونگ را هم داخل بشقابی چید و به سمت میز تهیونگ که با اخم به صفحه پرونده ای خیره شده حرکت کرد و سینی را روی میز گذاشت تهیونگ لحظه ای درجا پرید و نگاهش را بالا اورد یونگی لبخندی زد و گفت:داری خودت رو خفه میکنی تو کار .....
تهیونگ کلافه نگاهی به وضعیت اشفته میزش میکند و میگوید:جیمین چطوره؟.....
یونگی چهره جدی به خود میگیرد و میگوید:امروز مجبورش کردم خونه استراحت کنه ......
تهیونگ دستش را روی دست یونگی میگذارد و با نگرانی میگوید:بهم قول بده کار احمقانه ای نمیکنی.....
یونگی نگاه خنثی به تهیونگ می اندازد و میگوید:اینا رو بخور برو یه دوش بگیر یه لباس از کمد بردار شبیه زامبی ها شدی......
تهیونگ کلافه با خود زمزمه میکند:لعنتی بگو میخوای چیکار کنی من شبیه بردپیت بشم برات .....
صدای پیامک گوشی یونگی بلند میشود یونگی نگاهی به گوشی اش میکند و به سمت سویچ ماشین میرود و بی توجه به تهیونگ دفتر را ترک میکند

منزل یونمین_همان ساعت

جیمین بی حوصله داخل اتاق میچرخید امروز یونگی با جدیت تمام گفته بود که حق به شرکت اومدن را ندارد و جیمین کاری برای انجام نداشت البته نه که نداشته باشد تمام خانه نیاز به تمیز کاری داشت ولی خب جیمین روحیه ای نداشت جیمین داخل اتاقش رفت نگاهی به اطراف کرد کمد لباسش را باز کرد با دیدن چیزی داخل کمد لبخندی زد زمان زیادی از اخرین رابطه اش گذشته بود و خب جیمین نیاز داشت تا هم حال خودش را عوض کند هم حال یونگی را نگاه دوباره ای به اتاق انداخت اینبار روحیه هرکاری را داشت چون پای عشق بازی با یونگی وسط بود






خب خب من برگشتم سعی میکنم تند تر اپ کنم بعد از این ببخشید بابت تاخیر و دوستان اگه نظری یا انتقاد یا حتی سوالی از من یا کارکتر ها دارید بپرسید دوستون دارم💋

جرمی به اسم تفاوت (فصل ۲)Where stories live. Discover now