منزل یونمین _ صبح _ یک سال بعد
جیمین هنوز خواب بود یونگی دستی لای موهاش برد و بوسه ای روی گونه اش زد جیمین غرغری کرد و پشتش رو به یونگی کرد یونگی لاله گوش جیمین رو بین لب هاش گرفت و دستش رو روی باسن لختش گذاشت جیمین چشم هاش رو باز کرد و گفت: نکن اول صبحی......دیشب کمر نذاشتی برام......
یونگی خنده ای کرد و گفت: این لوس بازی ها بهت نمیاد بیب.......
جیمین چشمی چرخوند و برگشت و روی یونگی خیمه زد و به چشم هاش خیره شد و گفت: به کی گفتی لوس؟........ دوباره هوس کردی تاپ بودن زو بهت نشون بدم؟........
یونگی خنده ای کرد و لب های جیمین رو بوسید و اون رو روی سینه اش خوابوند و گفت:صبحت بخیر قهرمان.......
جیمین سرش رو روی سینه یونگی تکون داد و گفت: صبح تو هم بخیر.......
در اتاق باز شد و صدای جیغ تانیا و خنده تانیا بلند شد و گفت: بابا.......
جیمین و یونگی شوکه به درخیره شده بودند که صدای تینا هم بلند شد: به چی نگاه میکنید جمع کنید خودتونو .......تانیا ......بیا بریم......
تانیا خشک شده به روبه رو خیره شده بود و با تعجب پرسید: بابا......لباس نه؟.......
تینا دست تانیا رو کشید و گفت: بابا کار بدی کرده.....بیا بریم.......
و عصبی رو به جیمین گفت: یه چیزی بکش رو خودت حداقل.........وای خدااااا......نشستن منو نگاه میکنن......
یونگی پتو رو روی خودشون کشید و تینا درحالی که بیرون میرفت و زیرلب غر میزد: من نمیفهمم......این قفل در کوفتی واسع چیه؟...... چرا مصرفش نمیکنن.....بابا قفل کنید این در رو......نمیفهمم اینا بابای منن یا من مادر اینا........ حالا کی این بچه رو قانع میکنه لخت نشههههه.......وااااااای خدااااا......
و همچنان که غرغر میکرد از اتاق خارج شد جیمین و یونگی نگاهی بهم کردند و شروع به خندیدن کردن یونگی بین خنده هاش گفت: این دختر من این روح جینه........
جیمین گفت: منظورت چیه؟......
یونگی گفت : جین هم وقتی عصبی میشد عین رادیو شکسته هییییی حرف میزد.......
صدای زنگ گوشیش بلند شد با دیدن اسم تهیونگ جیمین از جاش بلند شد و سمت حموم رفت و یونگی تماس رو پاسخ داد : بله؟......
تهیونگ گفت: امروز چیکاره ایم؟......
یونگی گفت: بچه ها رو میزارم مدرسه و میام .......
تهیونگ گفت: میشه لارا رو بیاریم؟........
یونگی گفت: اره .......درکل سالگرد مرگ پدرش.......
تهیونگ شاکی گفت: هییییی پدرش منم.......
یونگی چشمی چرخوند و گفت: تهیونگ اون هنوز بهت میگه عمو.......
تهیونگ اه نا امیدی کشید و گفت: یادم ننداز ....... نمیدونم چرا تو دو روز اول به جونگوک گفت بابا.......به من میگه عمو......
یونگی خنده ای کرد و گفت: اونم میدونه از تو پدر درنمیاد.......
صدای داد تینا بلند شد که تهیونگ با خنده گفت: جناب پدر .......برو که پاره ای.......
یونگی خنده ای کرد و گفت: جین درونش فعال شده.......
تهیونگ خنده بلندی کرد و گفت: پس ما میایم اونجا واسع مراسم ختم........
و یونگی خنده ای کرد و گفت: بعید نیست.......
و تماس رو پایان داد جیمین با موهای خیس از حموم بیرون اومد و گفت: تو دوش بگیر ......من درستش میکنم.......
یونگی بوسه ای به لباش زد و گفت: موهاتم خشک کن.....
و راهی حمام شد....خب خب تا اینجا گیر این شش تا بودیم بعد از این میریم سراغ مشکلات خانوادگی شاید مثل قبلی هیجانی نباشه شایدم باشه😁😁😁😁 ولی سعی میکنم زیاد کشش ندم دوستون دارم.....کامنت یادتون نره......
YOU ARE READING
جرمی به اسم تفاوت (فصل ۲)
Romance_خانم اجازه؟ +چیشده جک؟ -خانم مگه میشه یه نفر دوتا بابا داشته باشه؟ +این خیلی احمقانه است جک کی همچین حرفی بهت زده؟ پسر بچه با لبخند خبیثی گفت:اخه تینا دوتا بابا داره.... و نگاه معلم روی دختری که گوشه کلاس سعی در کنترل اشک هاش داشت خیره ماند راست می...