69

225 37 43
                                    

سالن مدرسه _ چند دقیقه بعد

جیمین شوکه به رو به رو خیره شده بود و جین رنگش پریده بود جین قدمی به عقب برداشت و شروع به دویدن کرد جیمین دست تینا رو رها کرد و پشت جین دوید و داد زد : وایستا.......فقط بگو دارم اشتباه میکنم........وایستا.......
و هردو از مدرسه خارج شده بودند و تینا هم دنبال آنها میدوید قبل از اینکه جین داخل کوچه ای بپیچد جیمین به او رسید و متوقفش کرد جین ترسیده سمت جیمین برگشت و گفت: بزار برم......... خواهش میکنم........
جیمین سرش رو به طرفین تکون داد و گفت: باید حرف بزنیم........
تینا درحالی که نفس نفس میزد به آنها رسید و رو به جیمین گفت: بزار بره........
جیمین سمت تینا برگشت و گفت: پس این بود؟...... اون آقای کیمی که درحال چت باهاش بودی همیشه؟...... تو میدونستی تینا؟........ تو میدونستی و تمام این مدت دروغ گفتی؟..........
قطره اشکی از چشم تینا چکید و گفت: اون نمی‌خواست شما بدونید.........
جین گفت: من خواستم نگه بهتون.......
جیمین گفت: هیچ چیزی کارش رو توجیه نمیکنه.......
تینا عصبی گفت: ببین کی داره این حرف رو میزنه....... اگه من حقیقت رو نگفتم ولی دروغم نگفتم ........اما تو یه بار با دروغ هات یونگی رو راهی بیمارستان کردی و یه بار هم چشمش رو داغون کردی ....... جیمین تو حتی نزدیک به جایگاه نصیحت کردن منم نیستی.......
جیمین اخمی کرد و جین رو رها کرد و قدمی به عقب برداشت و روبه تینا گفت: و تو قرار همین کار رو بکنی؟........ تو هم قراره منو سکته بدی؟........ تینا این حرفا رو منی که هزار بار با خودم واگویه دارم میکنم حتی تاثیرم نداره........ تو باید به یونگی میگفتی.........
جین ترسیده و نگران گفت: جیمین ......خواهش میکنم..... اون تحمل نمیکنه........زندگی هاتون بهم میخوره.......
جیمین پوزخندی زد و گفت: اگه به نظرت خیلی ظالمم یا هرچیزی که فکر میکنی برام مهم نیست.......فکرشم نکن بری خودت رو قائم کنی.......
جین گفت: من نمیخوام زندگی کسی رو خراب کنم.......
جیمین عصبی یقه جین رو گرفت و گفت: تو ۱۵ ساله این کار رو کردی......... واسه من اداي آدم های بیگناه رو درنیار کیم سوکجین........تو زندگی شوهر منو به اتیش کشیدی ........اون از هشت سالگی درگیر نفرت شد.....اون تمام دوران زندگیش رو جنگید تا انتقام مرگ تو رو بگیره........نامجون ده سال خودش رو حبس کرد تا بتونه زندگی جونگوک رو از خطر دور کنه.........جونگوک تقریبا یتیم بزرگ شد......اون از روزی که رفتی بزرگ شد.......حتی وقت نکرد بچگی کنه.......چون باید کوه پشت نامجون میشد ....... تهیونگ و هوسوک از خودشون و خانواده اشون متنفر بودند چون فکر میکردن اونا تو رو کشتن.......و من پدرم و مادرم و برادرم رو سر پرونده ای که باتو شروع شد از دست دادم.........حالا تو بهم بگو ظالم واقعی کیه کیم سوکجین........میخوای بگم؟.......اون تویی.......تو .......
و یقه جین رو رها کرد و مسیری رو بدون هیچ مقصدی پیش گرفت و توجهی به صدا زده شدنش توسط تینا نکرد جین زانوهاش خالی شد و روی زمین افتاد و با صدای بلند شروع به گریه کرد تینا هول شده گفت: این .......این حرفا از جیمین بعیده.........تمام کارهای امروزش عجیبه........من ...... تو به حرفاش توجه نکن......اون فقط شوکه بود.......
جین هقی زد و گفت: اون نه تنها یه کلمه دروغ نگفت حتی رعایت حالم رو کرد و چیزی نگفت.......اون راست میگه تینا........من به همه بد کردم‌......

ادامه دارد.....‌‌
دوستون دارممممم........ کامنت یادتون نره........

جرمی به اسم تفاوت (فصل ۲)Where stories live. Discover now