خونه دنیل_ چند دقیقه بعد
مایکل رنگ از چهره اش پریده بود جیمین اسلحه سارا رو به سمت دنیل گرفته بود و از خون دست سارا تمام مبل خونی بود تینا نگاهی به اطراف کرد و گفت: مامانم........مامانم کجاست؟........
جیمین نگاه ناراحتش رو سمت تینا برگردوند مایکل به چهره جیمین خیره شد با پایین افتادن سرش نفسش رو با درد بیرون داد دنیل پوزخندی به تینا زد و گفت: توی انباریه.........
تینا پا تند کرد که سمت انباری بره که جیمین گفت: تینا نه........
تینا گفت: ولی .......ولی اون اونجاست.......اون الان ترسیده.......بزار حداقل بهش بگم ما اینجاییم........
جیمین نفس کلافه ای کشید و گفت: تینا جان.......مادرت........تینا ........مادرت.......
تینا ترسیده زمزمه کرد: مادرم چی جیمین........مادرم چی شده؟.......
جیمین نفسش رو فوت کرد و گفت: مادرت........
سارا چشمی چرخوند و گفت: مرده........
رنگ تینا کاملا پرید و سرجاش خشک شد جیمین عصبی رو به سارا کرد و فریاد زد : خفه شو......
تینا قدمی به عقب برداشت و اشکی که روی صورتش روونه شده بود رو پاک کرد و گفت: نه........نه دارید دروغ میگید.......میخواید بترسونیدم........
دنیل گفت: میتونی بری تو یخچال انباری ببینیش........میدونی زیادی حرف میزد.......
تینا نگاهی به جیمین کرد و گفت: بگو دروغ میگن........جیمین اینا تا صبح هم حرف بزنن من باور نمیکنم بهم بگو دروغ میگن........
و داد زد: بگوووووو........
جیمین سرش رو پایین انداخت تینا به سمت دنیل حمله کرد جیمین تفنگ رو عقب انداخت و برای نجات تینا رفت تفنگ کنار پای سارا افتاد قبل از اینکه مایکل عکسالعملی نشان دهد سارا تفنگ رو برداشت جیمین که تینا رو از دست دنیل نجات داده بود عقب رفت و با دیدت مسلح بود سارا تینا رو پشت خودش برد تینا بلند گریه میکرد و کمر جیمین رو چنگ میزد ولی از پشت جیمین خارج نمیشد مایکل سعی کرد ازجا بلند بشه و لحظه ای که از جا بلندشد سارا با سرخوشی ماشه رو کشید وجیمین چشم هاش رو بست و منتظر درد گلوله شد که با سنگین شدن بدنش شوکه چشم هاش رو باز کرد و با دیدن مایکل داد زد : نه.......نه......نههههههه........
سارا خنده سرخوشی کرد و اسلحه اش رو سمت تینا گرفت جیمین تینا رو بیشتر پشت خودش کشید سارا با خنده گفت: هی ...... بزار هیجانش رو برات بشتر کنم......حس میکنی خیلی شجاعی نه؟.........
جیمین چشمش رو به اطراف چرخوند تا چیزی پیدا کند سارا اسلحه رو آماده شلیک کرده بود که صدای ایست کشیدن مونبین بلند شد سارا اسلحه رو سمت پنجره شکسته برد و شلیک کرد تینا ترسیده روی زمین نشست و دستش رو روی گوش هاش گذاشت دنیل سمت سارا چرخید که تیر از پشت به پاش شلیک شد صدای فریادش بلند شد اسلحه سارا فشنگ تموم کرده بود یونگی از مسیر شیشه داخل پرید سمت جیمین دوید و نگاهی به سرتا پاش کرد و گفت: خوبی؟........
جیمین سرش رو تکون داد یونگی سرتا پای جیمین رو برسی کرد و محکم درآغوشش کشید رنگ مونبین و افرادش داخل شد جیمین نفس لرزونی کشید مامور ها دنیل و سارا رو دستگیر کردن و نیروهای اورژانس وارد شدند تا دنیل و مایکل رو ببرن دنیل وقتی از کنار جیمین رد میشد گفت: اگه برای من نباشی .......نمیزارم برای کسی هم باشی و چاقویی از پشت لباسش بیرون کشید و سمت صورت جیمین برد یونگی فریادی زد و جلوی جیمین قرار گرفت و چند ثانیه بعد صدای فریادش با دستی که رو چشمش گرفت هم زمان شد جیمین ترسید سمت یونگی رفت و با دیدن خونی که از بین انگشتاش بیرون میزد با ترس گفت: چی شد........یونگی ........یونگی خوبی.......
یونگی سرش رو تکون داد و قطره اشکی از چشم جیمین چکید پسرک شکست با دیدن زخمی شدن یونگی روی زانو افتاد و صدای گریه اش بلند شد پسرک بالاخره شکسته بود .....ادامه دارد.......
اینم از این پارت چون خیلی گفتید نوشتم و سعی کردم جای حساس تموم نکنم 😁😁😁😁
دوستون دارم....... کامنت یادتون نره........
YOU ARE READING
جرمی به اسم تفاوت (فصل ۲)
Romance_خانم اجازه؟ +چیشده جک؟ -خانم مگه میشه یه نفر دوتا بابا داشته باشه؟ +این خیلی احمقانه است جک کی همچین حرفی بهت زده؟ پسر بچه با لبخند خبیثی گفت:اخه تینا دوتا بابا داره.... و نگاه معلم روی دختری که گوشه کلاس سعی در کنترل اشک هاش داشت خیره ماند راست می...