76

230 38 30
                                    

بیمارستان _ دقایقی بعد

هوسوک چند قدم بیشتر از جین دور نشده بود که صدای قدم های محکم نامجون رو شنید و متعجب از این حجم از عصبانیت نامجون ایستاد نامجون بدون نگاه کردن به جین رو به روی هوسوک ایستاد و از بین دندون های بهم چفت شده اش گفت: چرا؟......
هوسوک شوکه گفت: چی چرا؟......
نامجون گفت: کیم هوسوک .......چرا بهم نگفتی؟.......
هوسوک هول شده گفت: من......من نمیدونستم.......
نامجون کنترل صداش رو از دست داده بود داد زد: به من دروغ نگو........
هوسوک ترسیده بود اولین بار بود عصبانیت نامجون رو میدید جین قدمی جلو برداشت که نامجون دستش رو بلند کرد که جین جلو تر نیاد و گفت: یه بار دیگه میپرسم.......چرا بهم نگفتی؟.......
هوسوک سرش رو پایین انداخت و به انگشت هاش خیره شد نامجون تلاش می‌کرد عصابش رو کنترل کنه دستش رو زیر چونه هوسوک برد و گفت: تو چشمام زل بزن و بگو چرا نگفتی؟........
هوسوک نگاهش بین مردمک های چشم نامجون چرخوند و گفت: من‌........من ترسیدم........ترسیدم از دستت بدم.......
نامجون تلخندی زد و رفته رفته صدای خنده اش بلند تر شد هیستریک می‌خندید و بین خنده هاش نفسی گرفت و گفت: میخوام بدونم اصلا تو این ده سال دوستم داشتی؟.......
هوسوک دهن باز کرد حرفی بزنه که نامجون وسط پرید و گفت: این چه سوالیه که میپرسم؟.......معلومه که نه.‌.....
هوسوک گفت: من عاشقتم میفهمی؟‌‌‌‌....
نامجون یقه هوسوک رو چسبید و گفت: تو حتی نمیدونی عشق چیه؟........ عشق یعنی اعتماد....... تو هیچ وقت بهم اطمینان نداشتی......... چه روزی که التماس یونگی کردی که حقیقت رو نگه‌‌‌........ چه امروز که خودت نگفتی.......... هوسوک عشق یعنی جنگیدن واسه باهم بودن‌........لعنتی تو حتی نزاشتی من هضم کنم موضوع رو ........منو دادی دست اون‌.......... من در حد یه بحث و تلاش ساده ام برات ارزش نداشتم..........همه زندگی ده ساله ات همین بود؟.........تو همسر من بودی یا سگ نگهبان؟..........تو حتی نخواستی نظرم رو بدونی‌........... اصلا پرسیدی نامجون حالت خوبه؟........ اصلا فکر کردی من کی انتخاب میکنم؟........حتی اجازه نمیدی از خودم دفاع کنم؟.... چرا فکر میکنی رها کردن بهترین کاره؟....... زندگی یونگی معلوم نیست چی میشه؟ ..‌...... جونگوک و تهیونگ تو شوک آن و جفتشون زیر سرمن‌‌‌....... جیمین حال بلند شدن نداره؟........و من .......من چی؟.......هیچی ........من حتی حق ندارم ناراحت بشم؟........من حق ندارم توی این اوضاع سخت همسرم رو بخوام ......... میدونی چرا؟.......چون من رد فروخت‌....... من رو مفت فروخت به کسی که ۱۵ ساله خبری ازش نبوده.........
بالاخره بغضش شکست و گفت: نکن‌........هوسوک اینکار رو باهام نکن......... تنها پناهم رو ازم نگیر.........
روی زمین افتاد و کنار زانو های هوسوک گفت: همسرم رو ازم نگیر هوسوک........
هوسوک کنار نامجون نشست و بغلش کرد تمام صورتش از اشک خیس بود سرش رو روی شونه نامجون گذاشت و گفت: معذرت میخوام ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.......
نامجون سر هوسوک رو از روی شونه اش برداشت و بوسه ای روی لب هاش زد جین لبخندی زد و به سمت سالن برگشت باید یونگی رو میدید نگرانش بود باید باهاش حرف می‌زد شاید اون درک میکرد شاید اون بهش حق میداد جین آدم بدی نبود حتی اگه بد رفته بود یا اشتباه کرده بود حتما یونگی درکش میکرد.........

ادامه دارد......‌
کامنت یادتون نره ‌........ دوستتون دارم.......
راستی کنسرت رد دیدید؟......من با هر قطره اشک یونگی زجه زدم و واسه هر لبخندش ضعف کردم...... الگوی زندگی منه این پسررررر.‌‌‌.......
دیدید مرد شده میخواد بره سربازیییییی..........
تتو فرند شیپ رو با چه حرصی نشون داد قشنگ لحنش اینجوری بود که بیاید بیاید ببینید بدبختا کشتید خودتون رو 🤣🤣🤣🤣🤣🤣

جرمی به اسم تفاوت (فصل ۲)Where stories live. Discover now