شرکت _ صبح
یونگی عصبی وارد دفتر تهیونگ شد و گفت: واسه چی زنگ زده بودی؟......
نگاه متعجب همه به سمت یونگی برگشت هوسوک گفت : هی چته؟......
یونگی خودش رو روی مبل پرت کرد و گفت: فقط بگید چیکار داشتید؟......
جونگوک گفت: جیمین نمیاد؟......
یونگی دستش رو داخل موهاش برد و چنگی زد و بعد به هم ریختشون و گفت: نه نمیاد؟........
نامجون متعجب گفت: چرا؟.......جیمین از همه بیشتر دلش میخواست که این داستان به نتیجه برسه........
یونگی کلافه نفسش رو بیرون فرستاد و گفت: یه گندی زدیم........و جیمین از اتاق بیرون نمیاد........
تهیونگ به مسخره گفت: نکنه رفتید جلو بچه سکس کردید.......حالا جیمین خجالت میکشه.......
صدای خنده همه بلند شد و یونگی با اخم گفت : تقریبا یه همچین چیزی.......
با این حرف یونگی چهار نفر همزمان شوکه داد زدن : چییییییی؟......
یونگی سرش رو به پشتی مبل تکیه داد و گفت: تینا یهو در باز کرد و.......خب ما تو وضعیت درستی نبودیم.......ما که یعنی بیشتر جیمین.......
نامجون گفت: منظورت چیه.......درست صحبت کن ببینم ......
یونگی گفت: جیمین لخت بود و تحریک شده ولی من لباس تنم بود........
تمام تلاش های جونگوک برای نخندیدن به باد فنا رفت و صدای قهقه اش کل اتاق رو برداشت و پشت سر اون بقیه هم شروع به خندیدن کرد یونگی لبخندی که روی صورتش شکل میگرفت رو کنترل کرد و گفت: کجاش خنده داره؟.......
جونگوک که تقریبا تو مرز از حال رفتن بود گفت: وای ......حتما......حتما الان از خجالت با تو دعواش شده و از خونه پرتت کرده بیرون.........از اتاقم بیرون نمیاد.......
یونگی لبخندی زد و سرش رو تکون داد و هرچی سعی میکرد بحث رو سمت موضوع اصلی برگردونه تمام روز بقیه داشتن به اون دوتا میخندیدن.منزل یونمین _ ظهر
تینا ظرف غذایی که برای جیمین درست کرده بود داخل سینی گذاشت و به سمت اتاق جیمین رفت ضربه ای به در زد ولی پاسخی دریافت نکرد ظرف غذا روی زمین گذاشت و گفت: دارم میام تو......
و در اتاق رو باز کرد با دیدن یه کوپه مو از زیر پتو دوباره سینی رو برداشت و روی میز کنار تخت جیمین گذاشت و گفت: من معذرت میخوام........نمیخواستم.......نمیخواستم خجالت زده ات کنم.......من بچه نیستم جیمین .......و عقلم میرسه که دقیقا چه اتفاقی داشت میافتاد........ و این بیشعوری من بود که در نزده وارد شدم...... یه وقت هایی یادم میره شما هم یه زوج متاهلین......... و عین گاو نباید وارد خلوتتون بشم........اینم درست کردم برات تا بهت رشوه بدم .......که ببخشی منو.......حالا میشه ببخشیم؟.......
و از جا بلند شد و گفت: من میرم تو هم غذات رو بخور و بیا.......فراموشش میکنیم.......
و از اتاق خارج شد جیمین سرش رو از زیر پتو بیرون آورد و با دیدن رولت تخم مرغ و برنج متعجب گفت: تو زیادی باشعوری بچه.......ادامه دارد.........
کامنت یادتون نرههه ......دوستون دارم.....
YOU ARE READING
جرمی به اسم تفاوت (فصل ۲)
Romance_خانم اجازه؟ +چیشده جک؟ -خانم مگه میشه یه نفر دوتا بابا داشته باشه؟ +این خیلی احمقانه است جک کی همچین حرفی بهت زده؟ پسر بچه با لبخند خبیثی گفت:اخه تینا دوتا بابا داره.... و نگاه معلم روی دختری که گوشه کلاس سعی در کنترل اشک هاش داشت خیره ماند راست می...