بیمارستان _ چند ساعت بعد
یونگی وارد سالن اصلی شد و سمت پذیرش رفت دختر پشت سیستم نگاهی به یونگی کرد و لبخندی زد یونگی مشخصات پیرمرد رو داد و دختر با صدایی که مشخص بود از قصد نازک شده گفت: باید با دکترشون صحبت کنید...... ولی اگه عجله دارید میتونید اینجا منتظر بمونید تا من.......
یونگی وسط حرف دختر پرید و گفت: کدوم اتاق.......
دختر با لحن کمی دلخور گفت: ۳۵۰.........
یونگی به سمت راهرو حرکت کرد و توجهی دیگه ای به دختر نکرد با دیدن مونبین در انتهای راهرو سمتش رفت و گفت: چی شده؟......
مونبین نگاهی به یونگی کرد و گفت: مثل اینکه موقع تغییر سلول یه درگیری با یکی از بچه های همجنسگرا سلول بغلی میکنه و خب ......... تعدادشون زیاد بوده و چند نفری بهش تجاوز میکنن.......
یونگی پوزخندی زد و گفت: کارما ایز عه بچ......
مونبین متعجب نگاهش کرد و گفت: منظورت چیه؟......
یونگی سرش رو تکون داد و گفت : بیخیال....... زنده است؟......
مونبین گفت: اره .......ولی خون ریزی مقعدی داشته......و چون درگیری شدید بوده دست و دنده هاش شکسته.......و خب الان هم بیهوشه.........
یونگی سرش رو تکون داد و گفت: خب پس من میرم.......
مونبین گفت: نمیخوای ببینیش؟.......
یونگی گفت: نه....... و جیمین رو باید دو دستی بچسبم ........وگرنه عین ماهی لیز میخوره........
مونبین لبخندی زد و گفت: عاشقی کردنتونم عین آدم نیست.......
یونگی گفت: همه میگن......
و به سمت خروجی حرکت کرد که صدای پیامک گوشیش بلند شد و پیام رو باز کرد با دیدن اسم جیمین ترسیده به متن پیام خیره شد[میدونی دوست دارم دیگه؟] یونگی به سرعت به سمت خروجی دوید و زمزمه میکرد : نه جیمین .......نه......
یونگی داخل ماشین خودش رو پرت کرد و شماره تهیونگ رو گرفت با بوق اول تهیونگ جواب داد : یونگی .......جیمین......
یونگی عصبی گفت: چهارتا نره غول........تو اتاقی که درش قفله نتونستید نگهش دارید.......
تهیونگ با ناراحتی گفت: از پنجره فرار کرده.......
یونگی سرش رو محکم به صندلی کوبید و گفت: من چیکار کنم از دستت......
و گوشی رو قطع کرد و عصبی روی فرمون کوبید ضربه ها کم کم قوی تر میشد تا جایی که اشک یونگی چکید و تمام ماشین از فشار ضربه ها تکون میخورد صدای پیامک گوشی بلند شد یونگی نگاهی به متن پیام کرد [ آقای مین همسرتون پرونده های مربوط به شرکت لی رو برداشتند و الان از شرکت خارج شدند] یونگی با سرعت ماشین رو روشن کرد و به سمت شرکت حرکت کرد ولی هنوز از پیچ اصلی خارج نشده بود که ماشین صدایی داد و خاموش شد یونگی فریادی زد و گفت: جیمیننننن.........
و از ماشین پیاده شد تا تاکسی بگیره ولی اون منطقه تقریبا بدون رفت و آمد بود و هر لحظه یونگی رو عصبی تر میکرد نیم ساعتی بود که یونگی اونجا معطل بود که صدای گوشیش بلند شد یونگی نگاهی به صفحه گوشیش کرو جیمین بود یونگی سریع تماس رو متصل کرد ولی با دیدن ورودی خونه لی رنگش پرید و کنار ماشین روی زمین سقوط کرد.ادامه دارد......
میدونم بد جا تموم شد فحشم میدید راحت باشید 😅
کامنت یادتون نره دوستون دارم.....
YOU ARE READING
جرمی به اسم تفاوت (فصل ۲)
Romance_خانم اجازه؟ +چیشده جک؟ -خانم مگه میشه یه نفر دوتا بابا داشته باشه؟ +این خیلی احمقانه است جک کی همچین حرفی بهت زده؟ پسر بچه با لبخند خبیثی گفت:اخه تینا دوتا بابا داره.... و نگاه معلم روی دختری که گوشه کلاس سعی در کنترل اشک هاش داشت خیره ماند راست می...