خونه تهکوک _ شب
تهیونگ کت جینش رو از تنش دراورد و روی مبل انداخت جونگوک بی حوصله سمت آشپزخونه رفت تهیونگ رو به جونگوک گفت: میشه قهوه بخوریم؟.....
جونگوک بدون توجه به تهیونگ به سمت اتاق رفت تهیونگ کلافه نفسی کشید و گفت: من فکر کردم مشکلمون حل شد.......
جونگوک پوزخندی زد و شروع به عوض کردن لباس هاش کرد تهیونگ نگاهی به جونگوک که در حال درآوردن شلوارش بود کرد و قدمی سمتش برداشت که جونگوک گفت: امشب رو کاناپه بخواب لباساتو بردار برو بیرون......
تهیونگ شوکه گفت : ولی .......
جونگوک عصبی گفت: ولی چی کیم تهیونگ؟...... اینکه نمیخواستم تو کل مدرسه بپیچه شوهرم منو یه بی عرضه و هول میبینه که دنبال بچه های دبیرستانیه دلیل نمیشه یادم رفته باشه تو چه غلطی کردی.......
تهیونگ دست کلافه ای داخل موهاش کشید و گفت: چرا نمیفهمی اون فقط یه شوخی احمقانه بود.......
جونگوک عصبی یقه تهیونگ رو گرفت و گفت: این که از شوخیت لذت ببرم یا نه ......چیزیه که من انتخاب میکنم........این دیگه تخت خواب نیست که فکر کنی میتونی کنترلم کنی.......این افکار منه.....
تهیونگ دستش رو سمت مشت های گره شده ی جونگوک روی یقه اش گذاشت و گفت : خب..... خب من نمیفهمم چرا ......چرا انقدر ناراحت شدی.......
جونگوک دست خودش رو از یقه تهیونگ کنار زد و گفت: مشکل همینه ....... این که نمیفهمی....... اینکه همش حس میکنی قرار ولت کنم........آخه روانی.......من وقتی با اون مرتیکه درگیر بودیم پشتت بودم الان به چه دلیلی باید رهات کنم....... که برم با کی ...... برم با یه بچه دبیرستانی .......
رو تخت نشست و دستی لای موهاش کشید و ادامه داد : اره من میدونم........ من میفهمم اون بچه از من خوشش میاد....... حس میکنم وقتی بهش دست میزنم کاملا معمولی تمام بدنش گر میگیره ........ ولی من حتی یک بارم وسوسه نشدم ....... حتی یه بارم دلم نخواسته تو تصوراتمم کسی جز تو باشه........ من آنقدر احمق وار دوست دارم...... که حاضر نیستم بهت درد بدم.......
تهیونگ جلوی پاهای جونگوک زانو زد و گفت: چرا هیچ وقت بهم نگفتی.......
جونگوک کلافه نفس رو بیرون فرستاد و گفت: من ...... من نمیتونم....... دوست دارم امتحانش کنم....... آه خب همه دوست دارن یه وقت هایی تاپ باشن....... و دلیلش بی عرضگی نیست تهیونگ....... من میدونم این چقدر میتونه دردناک باشه.......من ....... من نمیخوام تو درد بکشی.......
تهیونگ با صدایی که کمی بغضی شده بود گفت:چند وقته؟......
جونگوک زمزمه کرد: از اولش........
تهیونگ تک خند ناباوری کرد و گفت: تو ۵ سال لعنتیه که میخوای تاپ باشی و خفه خون گرفتی.........
و عصبی از جاش بلند شد و گفت: و دلیلت چی بود کیم جونگوک......... دلیلت چی بود که من ۵ سال تموم حتی تو تخت خوابم هم نتونستم همسرم رو راضی کنم......من حتی نفهمیدم همسرم دنبال روابطه ورسه.......و عین احمقا فقط به فکر دیک خودم بودم......
صدای تهیونگ رفته رفته بالا میرفت قطره اشکی از گوشه چشم جونگوک چکید و گفت: اینجوری که فکر میکنی نیست........ من ......یعنی تو هیچ وقت باعث آزار من نشدی تهیونگ........ من واقعا از بودن باهات لذت بردم.......
تهیونگ پوزخندی زد و گفت: لذت بردی....... آره....... ولی من به عنوان همسرت باید کسی باشم که فانتزی ها و کینگ هات رو باهاش درمیون میذاری ........ ولی تو ......تو حتی منو انقدر به خودت نزدیک نمیبینی که.......
حرفش با لب های جونگوک که روی لب هاش قرار گرفت نصفه موند جونگوک عصبی و تشنه میبوسید و گاز میزد لب های تهیونگ رو تهیونگ شوکه شده چند ثانیه خشک شد که سریع سعی کرد همراهی کنه جونگوک انگار کنترلی رو رفتارش نداشت و همه حرکاتش تحت تاثیر حرصش بود دستش رو روی سینه تهیونگ فشار داد و به سمت تخت بردش و روی هولش داد تهیونگ شوکه بود دروغ چرا از وضعیت ترسیده بود جونگوک روی بدن تهیونگ خیمه زد و گفت: پس میخوای جامون عوض بشه؟..... باشه بزار امتحانش کنیم......
و سرش رو داخل گردن تهیونگ برد و زبونش رو از روی گردن تا لاله گوشش کشید نرمی گوشش رو بین دندوناش گرفت و دستش رو از سمت دیگه گردنش تا روی لب هاش آورد نرمی گوشش رو مکید و درحالی که شصتش رو داخل دهن تهیونگ میبرد روی شاهرگ مکی زد نفس تهیونگ لرزون شده بود و ناله ای کرد جونگوک لبخندی زد و گفت: من هنوز هیچ کاری نکردم عزیزم......
دستش رو از صورت تهیونگ کنار کشید و انگشت های خیسش رو روی گردن تهیونگ میکشید سرش رو سمت سیبک گلوی تهیونگ برد و لیسی به حرکت لرزون سیبک گلوش زد و سیبک رو بین لباش برد و شروع به میکیدن کرد تهیونگ ناله بلندی کرد جونگوک دستش رو سمت شلوار تهیونگ برد و دیکش رو نوازش کرد با فهمیدن اینکه شلوار فشار زیادی داره به دیک تهیونگ میاره پوزخندی زد و گفت: ددی حالت خوبه؟.......
تهیونگ آب دهنش رو قورت داد و گفت: لطفا درش بیار..... داره اذیت میکنه......
جونگوک پوزخندی زد و گفت: این فقط یه شلواره......
و بی توجه به درخواست تهیونگ باکسر خودش رو از پاش دراورد تهیونگ انقدر یهویی همه چیز براش داشت اتفاق میافتاد که کاملا گم کرده بود باید چیکار کنه جونگوک دوباره روی تهیونگ خیمه زد و اینبار دیکش رو جلوی لب های تهیونگ گرفت تهیونگ نگاهش رو به چشمای جونگوک داد و دهنش رو باز کرد جونگوک به چشم های تهیونگ خیره شده بود و اروم اروم دیکش رو وارد دهن تهیونگ میرد وقتی دیکش کامل وارد دهن تهیونگ شد متوجه شد که تهیونگ نفس کم اورد یه لحظه دیکش رو خارج کرد به محض نفس گرفتن تهیونگ دوباره وارد دهنش کرد و شروع کرد به تکون دادن کمرش صدای بخورد دیکش با ته گلوی تهیونگ و خیسی و گرمی دهنش باعث شده بود که چشم هاش رو ببنده و از تقلا های تهیونگ لذت ببره تهیونگ که احساس کرد واقعا نفس کم اورده ضربه ای به رون های جونگوک زد که هم زمان شد با کام شدن جونگوک و جونگوک دیکش رو تا ته وارد داخل دهن تهیونگ برد و همونجا ثابت نگه داشت و تمام کامش رو تو دهن تهیونگ خالی کرد و بعد از خالی شدن دیکش رو از دهن تهیونگ بیرون کشید تهیونگ بعد از قورت دادن تمام کام با همه وجود ریه هاش رو پر از هوا کرد و کمی به سرفه افتاد جونگوک رو به روی صورت تهیونگ قرار گرفت و بوسه ای به لب هاش زد و گفت : مطمئنی میخوای ادامه بدم؟.......
تهیونگ لبخند ناباوری زد و گفت: شوخی میکنی دیگه؟..... این واقعا فوق العاده بود......
جونگوک خنده ای کرد و با دستش رد اشک های که از چشم تهیونگ چکیده بود رو پاک کرد و بوسه ای رو دوباره از سر گرفت و شروع به بار کردن دکمه های لباس تهیونگ کرد وقتی به اخرین دکمه رسید لب هاش رو جدا کرد و سرش رو روی قفسه سینه تهیونگ برد زبونش رو از قفسه سینه تا ناف تهیونگ کشید تهیونگ لرزی کرد جونگوک دستش رو سمت شلوار تهیونگ برد و با دیدن خیسی روی شلوار پوزخندی زد و گفت: واو......مثل اینکه یه نفر خیلی راضی بوده......
و شلوار و باکسر تهیونگ رو ازپاهاش دراورد تهیونگ روی آرنجش بلند شد و نگاهی به جونگوک کرد جونگوک به چشم های تهیونگ خیره شد و بوسه ای روی دیکش گذاشت و سر دیکش رو وارد دهنش کرد و با آرامش اعصاب خوردکنی مشغول لیس زدن دیک تهیونگ شد تهیونگ نفس نفسی زد و دستش رو بین موهای جونگوک برد و موهای جونگوک رو بین مشتش گرفت و شروع کرد داخل دهن جونگوک حرکت دادن دیکش جونگوک اجازه داد اب دهنش روی دیک و وردی تهیونگ رو خیس کنه وقتی حس کرد که تهیونگ نزدیکه سرش رو عقب کشید تهیونگ ناله اعتراضی کرد که جونگوک بوسه ای روی لب هاش گذاشت و دوباره بین پاهای تهیونگ قرار گرفت و این بار زبونش رو روی ورودی تهیونگ کشید تهیونگ ناله ای کرد جونگوک گفت: اگه اماده نیستی میتونم بیخیال بشم......
تهیونگ عصبی گفت : فقط انجامش بده .......
جونگوک سری تکون داد و گفت: اوکی......
و انگشتش رو وارد تهیونگ کرد تهیونگ لب هاش رو روی هم فشار داد جونگوک انگشت دومش رو هم وارد کرد تهیونگ ناله کوتاهی کرد جونگوک شروع به قیچی وار حرکت دادن تهیونگ ملافه رو تخت رو داخل مشتش گرفت و چند دقیقه بعد از روی لذت ناله ای کرد جونگوک انگشت هاش رو از تهیونگ خارج کرد و دیکش رو روی وردی تهیونگ تنظیم کرد تهیونگ نگاه استرسی به جونگوک کرد جونگوک دستش رو دور گردن تهیونگ حلقه کرد و فشار مختصری به گلوش وارد کرد و روی صورت تهیونگ خم شد و بوسه ای رو شروع کرد تهیونگ بین بوسه درد شدیدی رو داخلش حس کرد و ناخودآگاه گاز محکمی از لب های جونگوک گرفت و ناله اش تو دهن جونگوک خفه شد جونگوک چند لحظه ثابت موند و به بوسه اش ادامه داد و بعد لب هاش رو از لب های تهیونگ جدا کرد و شروع به حرکت دادن خودش کرد تهیونگ ناله میکرد و جونگوک دستش رو از روی گلوی تهیونگ برنمیداشت و محکم تر ضربه میزد با پیدا شدن نقطه حساس تهیونگ و لرزیدن تهیونگ زیر بدنش جونگوک سمت تهیونگ خم شد و زیر گوشش زمزمه کرد: بهم بگو دوستش داری ددی...... ناله کردن زیرم رو دوست داری؟......ددی......
تهیونگ بین ناله هاش گفت: دوست......دوستش دارم.......تو فوقالعاده ای ........
جونگوک گردن تهیونگ رو لیسی زد و زمزمه کرد: ای فاک یو ددی.....
و عمیق تر ضربه زد با لرزیدن بدن تهیونگ متوجه شد نزدیکه چند ضربه سریع زد و بعد دیک تهیونگ رو هندجاب داد و هردو هم زمان باهم کام شدند جونگوک بوسه های ریزی روی صورت و گردن تهیونگ میزد و باعث میشد تهیونگ خنده اش بگیره جونگوک با دستمال مرطوب کنار تخت خودش و تهیونگ رو تمیز کرد و اجازه حرف زدن به تهیونگ نداد و گفت: استراحت کن فردا صحبت میکنیم .......ادامه دارد.....
خب ۱۶۰۰ کلمه فی البداهه نوشتم و بلندترین پارت بود اگه اسماتش خوب نشد شرمنده چون من اصلا اسمات نویس نیستم ولی دوستش داشته باشیددد کامنت فراموش نشه دوستون دارم 😘😘😘😘
YOU ARE READING
جرمی به اسم تفاوت (فصل ۲)
Romansa_خانم اجازه؟ +چیشده جک؟ -خانم مگه میشه یه نفر دوتا بابا داشته باشه؟ +این خیلی احمقانه است جک کی همچین حرفی بهت زده؟ پسر بچه با لبخند خبیثی گفت:اخه تینا دوتا بابا داره.... و نگاه معلم روی دختری که گوشه کلاس سعی در کنترل اشک هاش داشت خیره ماند راست می...