31

259 42 17
                                    

دفتر یونگی _ صبح

یونگی عصبی از پشت صندلی بلند شد و به سمت تهیونگ حمله کرد و یقه لباسش رو گرفت و تو صورتش فریاد زد : حالیته چی میگی ؟........ داری میگی اون دختر منه؟........ کیم تهیونگگگگگ؟........بگو اینم یه شوخی مسخره است......
تهیونگ دستش رو روی مشت های یونگی گذاشت و مونبین از پشت یونگی رو گرفت تا از تهیونگ جدا کنه تهیونگ گفت: آروم باش......‌ فکر میکنی من بدون چک کردن میام اینجا و سر همچین چیزی با تو کل کل میکنم اخه خره؟........
یونگی یقه تهیونگ رو ول کرد تهیونگ درحالی که پرونده ای از کیفش درمیاورد گفت: امروز با هزار ترفند تونستم از جیمین چند تا تار مو از بچه ها بگیرم ....... و چند تا تار مو تو و جیمینم کش رفتم .......
برگه ای رو جلوی صورت یونگی گرفت و گفت: اینم جواب آزمایش دی ان ای جواب ۹۹٪ مطابقت........میفهمی مین یونگی ....... اون دختر توعه.....
یونگی نگاه شوکه اش رو به برگه ها می اندازد و تعادلش رو از دست میده و روی زمین میافتد و تک خنده ای میکند و همراه با بغض گلوش شروع به صحبت میکند: این احمقانه است....... این اصلا ممکن نیست‌..... من ......من بازم نتونستم....... من .....من حتی خبرم نداشتم....... بعد تو میگی دختری که همه جاش کبودی داره......... اونی که من الان داشتم میگفتم بهش تجاوز شده.......دختر منه‌‌........ نه.......نه امکان نداره....... بهم بگو درست نیست........ بگو انقدر بی عرضه نیستم........
تهیونگ به سمت یونگی رفت و گفت: هي پسر اروم باش ...... مراقب قلبت باش.......
یونگی نفس عمیقی کشید و دستش رو به سمت قلبش برد و گفت: تهیونگ ......تهیونگ التماست میکنم بگو دروغه....... تهیونگ بگو بازم گند نزدم ....... تهیونگ بگو ......ب....گو.....ال....التماست ....
رنگ چهره یونگی به کبودی میزد و اشک از چشماش پایین می‌اومد به نفس نفس افتاده بود تهیونگ دست پاچه به صورت یونگی ضربه میزد و میگفت: غلط کردم‌‌........ یونگی نفس بکش......یونگی جون جیمین نفس بکش‌...... یونگیییییی.......نفس بکش لعنتییییییی‌‌‌‌......
مونبین درحال گشتن کشو ها بود که جعبه قرص های یونگی رو پیدا کرد و با عجله به سمت تهیونگ رفت و یکی از قرص ها رو داخل دهن یونگی گذاشت اشک صورت تهیونگ و یونگی رو پوشونده بود یونگی بعد از چند دقیقه نفسش بالا اومد و دوباره به تهیونگ گفت : من .......من به هیچ دردی نمیخورم‌‌....... نه تونستم جین رو نجات بدم‌..‌.‌‌‌..... نه تونستم مانع چاقو خوردن جیمین بشم....... الان ....‌‌. الان هم حتی روحم خبر نداشت که دختر دارم....... میفهمی تهیونگ........من به هیج دردی نمی‌خورم........
تهیونگ قصد کرد که جواب یونگی رو بده که صدایی از جلو در شنیده شد :یعنی چی که یه دختر داری؟......
نگاه ها به سمت در کشیده شد و جیمین درحالی که تینا و تانیا رو کنارش داشت جلوی در بود جیمین تانیا رو به تینا سپرد و سمت یونگی دوید و گفت: چی شده؟......این چه سر و وضعیه........ چرا.......چرا داری گریه میکنی مرد من...... چی باعث شده انقدر کمرت خم بشه‌........
یونگی هقی زد و سرش رو تو سینه جیمین پنهان کرد و زمزمه کرد: اون دختره منه......‌..
جیمین بوسه روی موهای یونگی زد و گفت:هیییییسسسس .......اروم باش باهم صحبت میکنیم......

ادامه دارد.........

جرمی به اسم تفاوت (فصل ۲)Where stories live. Discover now