دفتر نامجون _ ظهر
نامجون بالاخره پرونده تینا رو پیدا کرده بود که صدای زنگ گوشی اش بلند شد نگاهی به مخاطب کرد با دیدن اسم یونگی نفس رو کلافه بیرون داد و تماس رو متصل کرد: جانم؟.....
یونگی : پرونده تینا رو بیار خونه ما امشب با تهیونگ و جونگوک هم هماهنگ میکنم موضوع مهمه......
و تماس رو قطع کرد نامجون چند لحظه خیره به گوشی موند و بعد تک خندی زد و گفت: این واقعا فکر میکنه من چیکاره اشم......
پرونده تینا رو داخل کیفش گذاشت و شروع به جمع کردن شلوغ کاری های روی میز شد که صدای درب دفتر باعث شد نامجون نگاه متعجبی به درب کرد و زمزمه کرد: چه عجبببب یه با شعور پیدا شد اینجا در بزنه.....
و بلند گفت: بفرمایید......
در با صدای تقی باز شد نامجون با دیدن شخص نا آشنا نگاه منتظری به مرد کرد مرد با لبخند به نامجون نزدیک شد و گفت:مونبین هستم از اداره آگاهی.......
نامجون سری تکان داد و دستش را سمت افسر گرفت و گفت: کیم نامجون هستم......
و با دست به مبل های وسط دفتر اشاره کرد و گفت: بفرمایید بنشینید......
مونبین به سمت مبل رفت و گفت: راستش آقای کیم خیلی وقتتون رو نمیگیرم ...... فقط میخواستم درباره تینا لی صحبت کنیم......
نامجون پشت میزش برگشت و سفارش قهوه داد و گفت: خب من چه کمکی از دستم برمیاد؟......
مونبین ژست راحت تری روی مبل گرفت و گفت: تینا لی دانش آموز مدرسه شما است.....
نامجون با سر تائید کرد مونبین ادامه داد: شما اطلاعی از ایشون دارید؟......
نامجون گفت: مثلا چه اطلاعی؟.....
مونبین کلافه گفت: من اصلا نباید چیزی به شما بگم ولی یه حسی بهم میگه میتونم بهتون اعتماد کنم.....
نامجون لبخندی زد و گفت: خیالتون راحت باشه قرار نیست حرفی از اینجا خارج بشه.....
و تو دلش زمزمه کرد (جون عمه ات هیچ کس قرار نیست جز کل اکیپت بفهمن آره کیم نامجون تو خدای راز داریی) و لبخندی که داشت روی صورتش شکل میگرفت رو کنترل کرد مونبین رو به نامجون گفت : دنیل لی اعلام مفقودی دخترش رو کرده و گفته آخرین بار بچه اش رو خودش به مدرسه رسونده و داخل رفتن بچه رو دیده ولی وقتی دنبالش اومده بچه رو بهش تحویل ندادن ......
چهره نامجون درهم رفت و گفت: و الان ایشون......
مونبین سری تکان داد و گفت: قصد شکایت از شما و شرکت مین رو داره......
نامجون خنده بلندی کرد و گفت: یارو دیوونه است؟.....
مونبین کلافه گفت: ایشون هم دختراشون گم شدن هم همسرشون......
نامجون شوکه گفت: همسرش؟.......
مونبین سری تکان داد و گفت: بله .....ولی مسئله مشکوک همین جاست.....
نامجون پرسید: منظورتون رو متوجه نمیشم......
مونبین گفت: ببینید طبق تحقیقات ما ایشون همسرشون رو جایی نمیبردن و تقریبا زن داخل خونه زندانی بود........
نامجون سری تکان داد و گفت:خب؟......
مونبین گفت: و الان نه اثری از همسرشون هست نه بچه ها........ و از اونجایی که ایشون با شرکت مین مشکل دارن ....... به آقای مین یونگی و مین جیمین مشکوک هستند و مدرسه شما مستقیم زیر نظر این دو نفره......
نامجون شوکه تک خندی زد و گفت: یعنی فکر میکنه آقای مین بلایی سر بچه و همسرش آورده......
مونبین گفت: فکر نمیکنه ایشون کاملا مطمئن بوده و شکایت کرده......
نامجون خواست حرفی بزنه که مونبین گفت: آقای کیم هم من و هم تمام افراد داخل اداره میدونن که این مسئله غیر ممکنه ....... من قصدم اطلاع دادن بهتون بود تا قبل اینکه آسیب به کسی برسه .......
نامجون تشکری کرد و مونبین ازجا بلند شد و بعد از خداحافظی و دادن شماره اش از نامجون خواست که اگه اطلاعی از تینا داشت فورا خبرش کنه و از دفتر خارج شد......ادامه دارد......
قبل از هر حرفی اومدم به تمام طرفدار های کیپاپ بخصوص آروها بخاطر از دست دادن مونبین تسلیت بگم امیدوارم روحش در آرامش باشه
و اینکه خیلی دوستون دارم کامنت بزارید ببینم نظرتون درباره ادامه داستان چیه؟؟؟
YOU ARE READING
جرمی به اسم تفاوت (فصل ۲)
Romance_خانم اجازه؟ +چیشده جک؟ -خانم مگه میشه یه نفر دوتا بابا داشته باشه؟ +این خیلی احمقانه است جک کی همچین حرفی بهت زده؟ پسر بچه با لبخند خبیثی گفت:اخه تینا دوتا بابا داره.... و نگاه معلم روی دختری که گوشه کلاس سعی در کنترل اشک هاش داشت خیره ماند راست می...