منزل نامهوک_چند ساعت بعد
جیمین به همراه تینا و بچه ای که در اغوش داشت زنگ در را فشرد دخترک با استرس به اطراف نگاه میکرد نمیدانست کار درستی است که همراه مرد وارد خانه شود ولی چاره ای نداشت و ارام با پاهایش روز زمین ضرب گرفته بود جیمین که متوجه نگرانی دختر شده بود دستی روی کلاه هودی دختر کشید و زمزمه کرد: نمیخواد نگران باشی ..... اینجا قرار نیست کسی بهت اسیب بزنه......
دختر نگاهش را به بچه توی اغوشش انداخت و حرفی نزد که در به طرز بدی باز شد و مردی بدون توجه به تینا جیمین رو دراغوش کشید و زمزمه کرد: واسه کشتنم از چاقو استفاده کن......اصلا اسید بریز تو حلقم ولی اینجوری نگرانم نکن جیمین.......
جیمین خنده ای کرد و گفت: مرده گنده من همش یه ساعت نبودم ها....... نکنه عین بچه ها گریه کردی؟.....
دخترک سرفه ای کرد و گفت: همه بچه ها گریه نمیکنن.....
یونگی متعجب به سمت دختر برگشت و گفت : این کیه جیمین؟.......
دختر سرش را پایین انداخت و هیچی نگفت که هوسوک پرسید: کی بود ؟..... صدای کی بود؟.....
و یونگی را به طرف خارج خانه هول داد و گفت: بکش کنار ببینم کل ورودی رو گرفتی.......
و نگاهش میخکوب دختر بچه ای شد که کودک چند ماهه دیگری را دراغوش داشت و رو به جیمین گفت : این کیه؟؟؟.....
دختر معذب شده بود ولی سعی میکرد خودش را نبازد مثل اینکه خودش تنها جنس مونث ان جمع بود صدایش را کمی صاف کرد و گفت: من.....من تینام.....
جیمین دستش را پشت سر تینا گذاشت و رو به هوسوک گفت: حالا که فهمیدی برو کنار این بچه خسته است......
دخترک ابرو در هم کشید و گفت: انقدر بهم نگو بچه.....
جیمین تک خنده ای کرد و گفت: معذرت میخوام....
و دختر را به داخل راهنمایی کرد دختر کمی استرس داشت و وارد خانه شد با دیدن نامجون و جونگوک خشکش زد و زمزمه کرد: اقای مدیر.......
جیمین ضربه ای به پیشانی اش زد و گفت: اصلا یادم نبود.......
دختر نگاه متعجبش را سمت جیمین برگرداند نامجون و جونگوک هم به جیمین خیره شده بودند و تهیونگ بدون توجه به بقیه سمت دختر امد و گفت : هی اسمت چیه؟......
دختر نگاه از بقیه گرفت و رو به تهیونگ گفت:اسمم تیناست.......
تهیونگ دستیش را سمت دختر دراز کرد و گفت: منم تهیونگم ......کیم تهیونگ.....
دختر سرش را تکان داد و گفت: خوشبختم.....
تهیونگ دستش رو سمت جونگوک برگرداند و گفت: اونم که اونجاست همسر منه کیم جونگوک......
دختر سرش را تکان داد و تهیونگ به نامجون اشاره کرد و گفت : اونم کیم نامجون پدر خونده جونگوک..... دختر متعجب گفت: پدرخونده؟.....
تهیونگ سری تکان داد و گفت: اره.....یعنی پدر واقعیش نیست ولی جای پدرش رو پر کرده براش.....
دختر اهان کشیده ای گفت که لبخند رو لب های بقیه اورد تهیونگ رو به هوسوک کرد و گفت : اینم همسر نامجونه ....کیم هوسوک.....
دختر که انگار داشت مطالب مهمی رو داخل ذهنش جا میداد گفت: یعنی مادر خونده جونگوکه.......
تهیونگ خنده ای کرد و هوسوک با صدای معترضی گفت: من کجام شبیه مادرهاست......
دختر که حس کرد اشتباه بزرگی کرد سرش را پایین انداخت و زمزمه کرد: خب اگه همسرش باشی مگه مادر خونده نمیشی؟.....
جیمین کنار دختر نشست و گفت: نه جونگوک دوتا پدرخونده داشت که یکیش کشته شد......
دخترک سریع به سمت جونگوک برگشت و گفت: من واقعا متاسفم....... امیدوارم ادم خوبی بوده باشه.....
جونگوک لبخند غمگینی زد و گفت: خیلی خوب بود.....
جیمین رو به تینا گفت :منم جیمینیم ....مین جیمین و اون پیر مردم همسرمه.....مین یونگی.....
دختر نگاهی به یونگی کرد و گفت: کاش همه پیرمردا اینشکلی بودن......
و صدا خنده همه بلند شد که بچه در اغوش تینا ترسیده شروع به گریه کرد دخترک کمی هول شده بود که جیمین به او نزدیک شد و گفت: میخوای بدی من ؟.....شاید بتونم ارومش کنم.....
دخترک بچه را به جیمین سپرد جیمین ارام بچه را دراغوش گرفت و سعی کرد ارامش را به او برگرداند و متوجه نگاه های یونگی که داشت با عشق نگاهش میکرد نشد یونگی تو خلسه شیرینی فرو رفته بود دیدن جیمین که انقدر با شیرینی با بچه برخورد میکرد خیلی جذاب بود و زیادی بوی زندگی میداد که با ضربه ای که هوسوک به زد در جا پرید و گفت: چته ؟ سوراخم کردی......
هوسوک گفت : حلقم پاره شد بس که بهت گفتم برو شیر خشک بگیر برای اون بچه بعد تو خیره شدی به دیوار رو به روت لبخند مکش مرگ ما تحولم میدی......
یونگی اخمی کرد و به سمت خروجی حرکت کرد ولی میان راه ایستاد و گفت: چیز دیگه ای نیاز نیست؟.....
جیمین سرش را از اشپزخانه خارج کرد و گفت: پوشکم بگیر.....
یونگی سری تکان داد و از خانه خارج شد..ادامه دارد........
ببخشید میدونم خیلی دیر به دیر اپ میکنم ولی به بزرگی خودتون ببخشید دوستون دارم
و اینکه اگه نظری دارید یا ازروندش راضی نیستید و هرچیز دیگه کامنت بزارید من کامنت دوست دارم
![](https://img.wattpad.com/cover/288774688-288-k570394.jpg)
YOU ARE READING
جرمی به اسم تفاوت (فصل ۲)
Romance_خانم اجازه؟ +چیشده جک؟ -خانم مگه میشه یه نفر دوتا بابا داشته باشه؟ +این خیلی احمقانه است جک کی همچین حرفی بهت زده؟ پسر بچه با لبخند خبیثی گفت:اخه تینا دوتا بابا داره.... و نگاه معلم روی دختری که گوشه کلاس سعی در کنترل اشک هاش داشت خیره ماند راست می...