11

450 59 12
                                    

منزل یونمین _ یک ساعت بعد

تهیونگ بعد از دیدن صحنه های دراماتیک یونگی و جیمین کلی اذیتشون کرده بود ولی یونگی و جیمین انگار حتی ذره ای براشون اهمیت نداشت جیمین به همراه سینی قهوه و کیک از اشپزخانه خارج شد و کنار یونگی نشست و سینی را روی میز گذاشت هرکس فنجانی برداشت جونگوک نگاهی به یونگی که دست بانداژ شده جیمین را گرفته بود و انگشتش را روی بانداژ حرکت میداد کرد و لبخندی به شیرینی رابطه ان دو زد و نفسی گرفت و سعی کرد هرگز به این فکر نکند که اگه بفهمند برای چه کسی کمک میخواهد چه عکس العملی نشان میدهند رو به جیمین کرد و گفت: جیمین به کمکت احتیاج دارم؟....
جیمین درحالی که قهوه اش را قورت میداد سرش را تکان داد و گفت:حتما.....حالا چه کمکی؟.....
جونگوک لبخندی زد و گفت:یکی از دخترا دچار مشکل شده.....
چهره جیمین کمی جدی تر شد و فنجانش را روی میز گذاشت جونگوک نگاهی به تهیونگ کرد جو کمی جدی بود ادامه داد:یکی از بچه ها امروز بهم گفت که بچه های دیگه براش قلدری میکردن ولی بهش دستی نزدن چون این رسیده کمک کرده.....
جیمین گفت:خوب اینکه خوبه.....
جونگوک گفت: ولی میگفت بدن بچه کبود بوده و رد کتک روی مچ دستاش مشخص بوده......
چهره درهم رفته جمع اصلا خبر خوبی نبود از همین جا هم میشد حس کرد مشت محکم شده یونگی و تهیونگ و صورت برافروخته جیمین رو همیشه که لازم نیست کلامات دخالت داشته باشند جونگوک نفسی تازه کرد و گفت:فکر میکنم تو خونه کتک میخوره و اینکه با هیچ کس رابطه خوبی نداره که بشه اطلاعاتی ازش به دست اورد تمام کلاس های مربوط به من رو هم همیشه پیچونده خیلی پیگیرش نبودم چون فکر میکردم علاقه نداره ولی خب‌........
جیمین با همان عصبانیت زمزمه کرد :ولی چی؟.....
جونگوک کلافه به پشتی مبل تکیه داد و گفت:نمیخواسته کسی متوجه کبودیاش بشه......
لبخندی رو صورت جیمین رنگ تحسین داشت زمزمه کرد : دخترک باهوشیه......چند سالشه؟....
جونگوک گفت:۶یا ۷ سال حدود .....سال اوله.....
یونگی شوکه گفت:بدن بچه ۷ ساله کبوده؟ ......
جونگوک سری تکان داد و گفت:اره......
تهیونگ که تا ان لحظه ساکت بود گفت:مطمئنی حرف بچه درسته؟......خودت چک کردی؟....
جونگوک نفسی کشید و گفت:دقیقا واسه همین کمک جیمین رو میخوام......
جیمین شوکه گفت:من قرار چیکار کنم؟......
جونگوک نگاهی کرد و گفت:میخوام بهش نزدیک بشی......من معلمشم نمیتونم و تابلو یه چیزی شده .....و نامجون هم که هیچی کلا دخیلش نکنیم بهتره.......یونگی هم که با سانا صلح نداره چه برسه به بچه.......و تهیونگ هم زیادی بی کله است میره مستقیم ازش میپرسه هی بابات تو خونه میزنتت......
تهیونگ خونسرد گفت:خب بهترین راه سریع ترینه......
جیمین لبخندی زد و گفت:اما نه درباره بچه های تخس......
جونگوک با خنده گفت:حالا از کجا میدونی تخسه......
جیمین به صندلی تکیه داد و گفت:چون منو یاد یه نفر میندازه...... عکسش رو برام بفرست و بپرس معمولا از کجا میره یا کجا بهش قلدری کردن.....
جونگوک سری تکان داد و گوشی اش را خارج کرد تا از مایکل اطلاعات دقیق تری بگیرد که تهیونگ با دیدن اسم مایکل نفسی بیرون داد و به سمت بالکن رفت واقعا این حسادت احمقانه از کجا میومد که قصد ول کردن تهیونگ را نداشت اون گاهی به لباس تن جونگوک هم حسادت میکرد که از تهیونگ به اون نزدیکتره داخل بالکن نفسی گرفت باید خودش را جمع و جور میکرد این سطح از عاشقی فقط دردسر ایجاد میکرد باید یه زمان با جونگوک درباره این احساسات صحبت میکرد وگرنه میترسید اسیب جدی به رابطه اشون بزنه حتما باید این کار را میکرد......

جرمی به اسم تفاوت (فصل ۲)Where stories live. Discover now