74

239 36 38
                                    

بیمارستان _ یک ساعت بعد

تهیونگ و جونگوک تو اتاق جیمین نشسته بودند و نامجون پشت شیشه انتظار ای سی یو به یونگی خیره شده بود هوسوک لیوان قهوه اماده رو سمت نامجون گرفت و گفت: بهتره بری استراحت کنی....... من اینجا میمونم......
نامجون سرش رو به نشانه مخالفت تکون داد و گفت: نه......همینجا میمونم.......
هوسوک لبخندی زد و گفت؛ میدونم نگرانی عزیزم ......ولی تو استراحت لازم داری.....برو هر اتفاقی هم که افتاد من خبرت میکنم........نامجون دستی روی صورتش کشید و گفت: خیلی نگران جیمینم......
هوسوک بوسه ای روی گونه اش گذاشت و گفت: من مراقبشون هستم.......برو ......فردا بعد مدرسه بیا اینجا......اون وقت من میرم واسه استراحت.......
نامجون هوسوک رو در آغوش گرفت و گفت : من واقعا عاشقتم.......میدونی دیگه؟.....
هوسوک لبخندی زد و گفت : من خیلی بیشتر......پس نگران نباش.....برو......
نامجون بوسه ای روی لب هاش گذاشت و گفت: من واقعا دوست دارم.....مراقب خودت باش......فردا زودتر میام......
هوسوک به رفتن نامجون خیره شد و زیرلب زمزمه کرد:من دیوونه اتم.......
نگاهی به یونگی کرد و قطره اشکی ریخت و گفت: تو درکم میکنی مگه نه؟؟.....تو بهم حق میدی؟.......
تلخندی زد و گفت: البته که نه......تو هیچ وقت جای من نبودی یونگی.......ولی باور کن مجبور بودم........
تهیونگ پشت سر هوسوک ایستاد و گفت: چی شده؟....‌‌‌... چرا یه جوری حرف میزنی انگار بهش سم دادی؟......
هوسوک شوکه برگشت و هول شده گفت: منظورت چیه؟.......
تهیونگ چشمی چرخوند و گفت: هوسوک باهام حرف بزن....... چی شده دوباره؟....... حس میکنم یه گندی زدی........ بگو بهم قبل از اینکه یونگی بیدار بشه و پاره پاره امون کنه..........
هوسوک به دیوار پشت سرش تکیه داد و گفت: من کاری نکردم تهیونگ.......من کاری نکردم.......
تهیونگ گفت: پس واسه چه کوفتی داشتی معذرت خواهی میکردی؟.......
هوسوک بی هیچ حرفی سمت اتاق جیمین رفت و گفت: من امشب میمونم......شما ها برید........
تهیونگ از پشت سر شونه هوسوک رو گرفت و گفت: حرف رو عوض نکن......
هوسوک گفت: چیزی برای گفت ندارم......
و بی توجه به تهیونگ وارد اتاق جیمین شد جونگوک نگاهی به هوسوک کرد و گفت: بهوش اومده........ولی حرف نمیزنه.........
هوسوک سرش رو تکون داد و گفت: بهتره تو و تهیونگ برید تانیا رو هم ببرید خونه خودتون لارا هم تنهاست .......من هواسم هست به اینجا.......اگه اتفاقی افتاد زنگ میزنم.......
جونگوک بوسه ای به روی دست جیمین زد و از اتاق خارج شد هوسوک صندلی رو کنار تخت جیمین گذاشت و دست به سینه نشست و گفت: چرا بهش گفتی؟.........
جیمین شوکه برگشت و به هوسوک خیره شد و گفت: چی رو؟......
هوسوک چشم هاش رو  بهم فشار داد و گفت: تاحالا واسه کاری که میکنی به عواقبش فکر هم کردی؟.......
جیمین گفت: منظورت چیه؟.......
هوسوک گفت: من تقریبا یک ساله که میدونم........
جیمین شوکه گفت:تو.......تو چطوری؟.......
هوسوک دست هاش رو زیر سرش قلاب کرد و به دیوار تکیه دادو گفت: پارسال که اون اتفاق واسه مایکل افتاد ........به خاطر افت اکسیژن مرگ مغزی شد و اعضای اهدا شد.......
جیمین گفت: این چه ربطی به مایکل داره؟.......
هوسوک گفت: تو خیلی تو عذاب بودی یونگی تصمیم گرفت همه کسایی که اعضای مایکل بهشون اهدا شده یود رو پیدا کنه ........تا بهت ثابت کنه که مایکل جون خیلی هارو نجات داده....... تا تو دست از عذاب وجدانت برداری.......
جیمین سرش رو تکون داد هوسوک ادامه داد: و من مسئول پیدا کردن افراد بودم........من همه رو پیدا کردم....... به جز یه نفر........
جیمین با رنگ پریده گفت: قلب.......تو کسی که بهش قلب اهدا شده بود رو پیدا نکردی........
هوسوک سکوت کرد و گفت: پیداش کردم .......اون کیم سوکجین بود.........
جیمین گفت: یعنی؟......
هوسوک گفت: اره ........قلب مایکل تو سینه دایی جین..........
جیمین گفت: چرا ؟.......چرا نگفتی؟........
هوسوک قطره اشکی ریخت و گفت: چون ترسیدم.........ترسیدم زندگیم ازهم بپاچه........ جیمین من نمیخوام نامجون رو از دست بدم........اون عشق نامجون........برای من سخت بود........دلم واسه قهرمان زندگیم تنگ شده بود......... ولی میترسیدم.........جیمین من ترسیدم........من دروغ گفتم.........ولی بهم حق بده...... اگه نامجون هنوزم بخوادش چی؟.........من چه گلی به سرم بگیرم؟...........
جیمین گفت: هوسوک تو نمیتونی همه زندگیت رو با پنهون کاری بگذرونی.....
هوسوک گفت: کاش درکم میکردی ........جیمین.......فقط کاش........

ادامه دارد........
کامنت یادتون نره........دوستتون دارم........

جرمی به اسم تفاوت (فصل ۲)Where stories live. Discover now