85

274 42 97
                                    

‌کلاس _ دقایقی بعد

جک نگاهش رو بین برگه و تینا حرکت میداد و واقعا نمیدونست باید چیکار کنه همه مشغول نوشتن و حل سوالات بود و تینا دست به سینه به بیرون پنجره خیره شده بود جک نفس عمیقی کشید و از جا بلند شد و رو به روی میز تینا ایستاد نگاه همه سمت جک کشیده شد جک به تینا که متعجب نگاهش میکرد گفت: میشه کمکم کنی؟......‌
یونگی به پشته صندلی تکیه داد و گفت: نه جک ...... از کلمات درست استفاده کن.....‌‌‌.....
جک چشم هاش رو بست و از بین دندان های بهم چفت شده اش گفت: من معذرت میخوام.......
همه به جک و تینا نگاه می‌کردند یونگی گفت: نوچ‌‌‌........ نشد ........درست بگو.......کلمات جک......از کلمات استفاده کن.........
جک برگه رو روی نیمکت تینا کوبید و گفت: من چندسال تلاش کردم تو اون مدرسه قبول بشم........و هرسال رد صلاحیت شدم‌........وقتی تو اومدی و فهمیدم از اونجا انتقالی گرفتی بهت حسودیم شد.....‌‌.و پشتت چرت و پرت گفتم........و نزاشتم کسی بهت نزدیک بشه.........من بابت رفتارم معذرت میخوام مین تینا.........میشه قبول کنی معذرت خواهیم رو.........
تینا شوکه سرش رو تکون داد و جک که حس میکرد زیر بار عصبی درحال له شدنه کنار تینا روی صندلی خالی نشست و گفت: میشه.....کمکم کنی حلش کنم‌‌‌‌‌.........
تینا بطری آب رو ار کیفش دراورد و سمت جک گرفت و گفت: اینو بخور اول.......حالت جا بیاد...‌‌‌منم سوال ها رو چک میکنم.......‌
جک چیزی نگفت و بطری آب رو گرفت و پچ پچ داخل کلاس شروع شده بود که با هشدار یونگی همه مشغول جواب دادن شدند و تینا نگاه ریزی به یونگی انداخت و مشغول حل سوالاتی شد که خودش برای ورودی جدید مدرسه طراحی کرده بود

خونه یونمین _ عصر

جیمین خسته از تمام فعالیت های روزانه اش خودش رو روی مبل رها کرده بود یونگی نگاهی به جیمین که وضعیت جیمین که دستمالی به سرش بسته بود و موهاش از عرق روی پیشونیش چسبیده بود کرد و با خنده گفت: هر کی وضعیتت رو ببینه فکر میکنه چقدر کار کردی؟‌‌‌.......
جیمین با حرص گفت: منظورت چیه؟‌‌‌........
یونگی گفت: جیمین تو تمام امروز سر اون پنج تا خدمتکار بخت برگشته فقط غر زدی‌‌‌‌........ این همه فشار از کجا اومده؟.......‌
جیمین دست به سینه گفت: واقعا فکر کردی کار راحتیه؟........ من تمام امروز توی این خونه این طرف و اون طرف رفتم که یه وقت ایرادی پیش نیاد.........
یونگی لبخندی زد و گفت: عزیزم احتیاج به این همه تلاش نبود واقعا‌‌...‌‌‌‌‌‌........
جیمین چشمی چرخوند و گفت: میرم اماده بشم‌‌‌........ تو واقعا قدر زحمت های منو نمیدونی........
و شاکی ازجاش بلند شد یکی از خدمتکار ها که تازه وارد بود سمت جیمین اومد و گفت: خانم کار ها تموم شد.......
یونگی چشم هاش رو بست و منتظر فریاد جیمین شد جیمین سرش رو به دختر تکون داد و به محض رفتن دختر صدای داد جیمین بلند شد: مین فاکینگ یونگییییییییییی.........
یونگی لبخند دندون نمایی زد و از جاش بلند شد و سمت جیمین رفت و گفت: جانم عزیزمممممممم..........
جیمین قدمی عقب برداشت و گفت: جرعت نکن بهم نزدیک بشی.........میرم این موها رو کوتاه میکنم.......شرفم به باد رفته از دستت........
یونگی جیمین رو در آغوش کشید و بوسه ای روی گردنش زد و گفت: ولی‌ من دوستشون دارم..........
جیمین دستش رو به سینه یونگی فشار داد و گفت:برو کنار ......... این روش دیگه فایده نداره........ دیگه خر نمیشم.........شرف برام نمونده بس که خانم صدام کردند........ حق دارن خب........کدوم مردی بلندی موهاش تا زانو هاشه.........
یونگی خنده ای کرد و گفت: باشه.......باشه خانم مین ........
و به سمتی فرار کرد و جیمین درحالی که دنبالش میرد اسمش رو فریاد می‌زد تا بایسته تینا درحالی یک طرف از موهاش رو بسته بود ترسیده بیرون اومد و با دیدن وضعیت جیمین و یونگی چشمی چرخوند و گفت: من یه روز میفهمم من مادر اینام یا اینا پدرای من.......‌
و دوباره وارد اتاق شد تا موهاش رو کامل ببنده و لباس های تانیا رو بپوشونه....

ادامه دارد........
به احتمال قوی پارت بعدی پارت آخر باشه و اگه چیزی هست که هنوز گنگه و حل نشده بهم بگید که فراموش نکنم بهش رسیدگی بشه
دوستتون دارم. ‌‌‌‌........... کامنت یادتون نرههههههه..‌‌...........

جرمی به اسم تفاوت (فصل ۲)Where stories live. Discover now