66

218 34 28
                                    

کلاس کنار دفتر _ دقایقی بعد

جین با استرس گوشه کلاس خالی نشسته بود که در باز شد جین ترسیده به دیوار چسبیده بود که تینا گفت: نترس ......دایی جین منم.......
جین لبخندی به کلمه دایی جین زد و گفت: حتی باباتم منو دایی صدا نکرده.........
تینا سمت جین رفت و گفت: عوضش منم هنوز بهش نمیگم بابا ........
جین گفت: چی صداش میزنی پس؟.......
تینا درحالی که صندلی رو عقب میکشید گفت: اگه حالم خوب باشه میگم بهش آقا غوله........
جین تک خنده ای کرد و تینا ادامه داد: روز های معمولی پیرمرد........
جین متعجب نگاهش کرد و تینا گفت: وقتی دعوامون میشه.......اقای مین.......
جین گفت: تو واقعا بهش میگی پیرمرد؟.......
تینا سرش رو تکون داد و جین گفت: میدونی اون به پدر من می‌گفت پیرمرد؟........
تینا خنده ای کرد و گفت: اره همیشه میگه من توان پدربزرگ صدا نکردنشم.........‌
جین خنده ای کرد و گفت: چرا بهش نمیگی بابا؟.......
تینا گفت: اخه .......پررو میشه.........حتما بعدشم باید به حرفاش گوش کنم........
و دست هاش رو زیر سینه جمع کرد جین خنده ای به حرکت تینا کرد و گفت: اشکالش چیه؟.......
تینا گفت: وقتی بهش بگم بابا.........میدونی.......اصلا یه جوریه........همون پیرمرد خوبه......
جین گفت: اون وقت به من میگی دایی جین.......
تینا گفت: شاید اینم توان دایی صدا نکردنشه........
و هردو خنده ای کردن جین گفت: باید استعفا بدم.......
تینا خندید و دست به سینه گفت: و چرا فکر میکنی میتونی اینکار رو بکنی؟.......
جین گفت: منظورت چیه؟.......
تینا گفت: فکر می‌کنی الکی بهم میگن دختر ارشد مین یونگی؟....... من همه تابستون نشستم قوانین کار و بازرگانی از نظر حقوقی و سیاسی بررسی کردم.......
جین شو‌که گفت: چی؟.......
تینا شونه ای بالا انداخت و گفت: از بیکاری به کتابخونه بابا دست برد زدم و تماااااام تابستون داشت بهم قانون یاد میداد........و طبق قوانین دولتی شما به عنوان معلم بدون بررسی درست و توضیح دقیق از دلیل استعفا و شرایط بعدش و بدون سوکیفری و درخواست کتبی مدیر و حکم قضایی نمیتونی از مسئولیت شونه خالی کنی‌........
جین شوکه گفت: تو نابغه ای؟.......
تینا گفت: نه فقط از وقتم درست استفاده میکنم .........
جین گفت: ولی من باید از اینجا برم‌.........
تینا گفت: من نمیدونم تا کی میخوای خودت رو مخفی کنی ولی میدونم بالاخره مجبوری خودت رو نشون بدی........
جین گفت: نه تینا........ اونا الان خوشحالن........بیا خوشحالیشون رو نگیریم ازشون........
تینا نگاهی به گردن جین کرد جای بخیه روی گردنش باقی مونده بود تینا گفت: دایی جین ........ زندگی برای آدم های قویه....... زندگی برای ترسو ها نیست......... دنیا عین جنگله........تو انتخاب میکنی شکار بشی یا شکارچی باشی‌........ ولی اینو بدون برای اینکه شکار نشی کلی آدم جونشون رو دادن........ مادرت از خودش گذشت........ جیمین تا پای مرگ رفت.........بابا سکته کرد........ پیرمرد شکست خورد.........پدر جیمین کشته شد........مادرش کشته شد......... لارا یتیم شد......... نامجون افسرده شد..........و هوسوک تمام زندگیش از سایه اسمت تو زندگیش ترسید.........ولی تو انگار هیچی نمیبینی..........تو همه زندگیت رو مثل ترسو ها زندگی میکنی..........تک تک این آدم های زخمی حاضرن برات بازم بجنگند......... اگه بفهمن زنده ای به سر زنان میان.......... ولی تو چی......نشستی اینجا ........دقیقا دیوار بغل اتاق بابا و میگی نمیشه........... واقعا به نظرت تو ارزشش رو داشتی؟.........هان دایی جین؟؟؟؟؟؟
تینا متوجه بالا رفتن صداش نشده بود و اشک جین راه افتاده بود که در کلاس باز شد: هی تینا چی شده؟.........


ادامه دارد........
به نظرتون کی در رو باز کرده 😜😁😊😊
دوستون دارممممم..........کامنت فراموش نشه😘😘❤️‍🩹😘

جرمی به اسم تفاوت (فصل ۲)Where stories live. Discover now