مدرسه _پشت دفتر نامجون
تینا عصبی به پشت در رسید که با شنیدن صدای ناله قدمی به عقب برداشت و با ترس به در دفتر خیره شده بود که جونگوک از کمی دورتر تینا را دید و صدایش کرد:هی تی تی؟.....
تینا نگاهش را به سمت جونگوک چرخاند و ترسیده گفت: این ......این صدای چیه؟.....
جونگوک که کمی نزدیک شد متوجه منظور تینا شد و چشم هایش را داخل کاسه چرخاند و گفت: هیچی......
تینا ولی با استرس گفت: میشه.....میشه برید داخل رو چک کنید.....انگار ......انگار یکی داره اذیت میشه.......
جونگوک که میدانست الان نامجون و هوسوک اصلا در شرایط مساعدی نیستن خنده احمقانه ای کرد و گفت:نه....نه کسی اذیت نمیشه .......
تینا نگاهش را سمت در چرخاند و گفت:ولی.....صدا ها.....
جونگوک دستش را دورشانه تینا انداخت و گفت: بیا بریم ......بهم بگو چرا اومده بودی؟......
تینا که انگار کاملا دلیل آمدنش را فراموش کرده بود گفت: یونگی .......امروز منو دیر رسوند و کلاس راهم ندادن.....
جونگوک خنده ای کرد و گفت: اومده بودی اجازه ورود بگیری؟....
تینا سری تکان داد و گفت:آره.....
جونگوک خنده ای کرد و گفت:نامجون فعلا خودش داره از کس دیگه اجازه ورود میگیره.......
تینا نگاه سوالی کرد و گفت:یعنی اقای مدیرم دیر کرده؟.....
جونگوک خنده ای کرد و گفت:بیا بریم من با معلمتون صحبت میکنم بری کلاست......
تینا بیخیال سوالش شد و با جونگوک به سمت کلاسش رفت.منزل یونمین
جیمین دختر بچه را درآغوش گرفته بود و سعی میکرد با آرام تکان دادن کمی به او آرامش بدهد ولی دختر همچنان درحال گریه کردن بود جیمین کلافه دستی لای موهای خود کشید و گفت: جات که تمیزه .....شیرم که خوردی...... چته اخه؟.....
جیمین سر دختر بچه را روی شانه اش گذاشت و درحالی که داشت ضربه های آرومی پشت بچه میزد لب هایش را به گوش دختر چسباند و شروع کرد به زمزمه کردن آهنگی که باعث شد دختر بچه با کنجکاوی گوش کند با آرام شدن بچه لبخندی روی لب های جیمین آورد جیمین چند دقیقه ای به زمزمه کردن ادامه داد که متوجه شد بچه خوابیده است با احتیاط بچه را روی تخت خودش و یونگی گذاشت و لبخندی زد و گفت:از دیشب یادم میره اسمت رو از تینا بپرسم ولی اگه به من باشه اسمت رو میزارم آرمی .....تو قدرت تخریب اندازه یه ارتشه......
و لبخندی به چهره غرق خواب بچه زد که متوجه شد گوشی اش رو میز عسلی روشن شد جیمین سریع به سمت گوشی پرید و قبل از اینکه صدایی تولید کند به سمت خروجی اتاق دوید و نگاهی به شماره تماس گیرنده کرد با دیدن اسم جونگوک خسته خودش را روی مبل رها کرد و تماس را متصل کرد و صدای جونگوک داخل گوشی پیچید:جیمین.......پدرتینا ......
جیمین شوکه میگوید:پدرتینا چی؟.....
جونگوک ادامه میدهد:ازش به جرم اذیت و آزار کودک شکایت شده و مادرش هم گم شده ......
جیمین عصبی میگوید:یعنی چی که مادرش گم شده؟.....
جونگوک : نمیدونم امروز چند نفر اومده بودن دنبال تینا تا به عنوان شاهد ببرنش واسه دادگاه.......
جیمین از بین دندان های بهم قفل شده گفت:بهم بگو که اجازه ندادی؟......
جونگوک گفت:نه اجازه ندادم ......یعنی گفتم غيبت کرده امروز........ولی نمیشه همیشه که مخفیش کرد.....
جیمین نفس کلافه ای کشید و گفت:باید باهاش صحبت کنم.....
جونگوک گفت: ببین یه سری ها میگن که احتمالا لی زنش رو کشته واسه همون دنبال دختراشه........ ببین میتونی چیزی بفهمی؟؟........
جیمین نگاهی به سمت در خانه انداخت که یونگی و تینا باهم وارد میشدن و گفت:اوکی یونگی الان رسید .....من باهاش صحبت میکنم بهت میگم......
جونگوک :اوکی خودم گفتم بیاد تینا رو بیاره خونه......
جیمین توجهی به حرف های جونگوک نکرد و تماس را قطع کرد و به سمت یونگی و تینا حرکت کرد به یونگی لبخندی زد و بوسه ای روی لب هایش گذاشت و سمت تینا خم شد و گفت:این پیرمرد که اذیتت نکرده؟....
تینا لبخندی زد و گفت:نه فقط صبح دیر کردم......
جیمین سری تکان داد و گفت: من عوض این خرس تنبل معذرت میخوام......
یونگی با لحن معترضی گفت:هییییی مین جیمین.....
جیمین خنده ای کرد و گفت:برید لباساتون رو عوض کنید ......
و با تینا سمت اتاق مهمان حرکت کرد
![](https://img.wattpad.com/cover/288774688-288-k570394.jpg)
YOU ARE READING
جرمی به اسم تفاوت (فصل ۲)
Romance_خانم اجازه؟ +چیشده جک؟ -خانم مگه میشه یه نفر دوتا بابا داشته باشه؟ +این خیلی احمقانه است جک کی همچین حرفی بهت زده؟ پسر بچه با لبخند خبیثی گفت:اخه تینا دوتا بابا داره.... و نگاه معلم روی دختری که گوشه کلاس سعی در کنترل اشک هاش داشت خیره ماند راست می...