4

587 74 6
                                    

ماشین یونگی_۱۵ دقیقه بعد

یونگی ماشین را جلو در مدرسه پارک کرد و جونگوک را دید که از درب اصلی مدرسه خارج میشود یونگی بوقی زد تا نگاه جونگوک را به سمت خود جلب کند جونگوک سرش را پائین میاندازد و چهره حق به جانبی به خود میگیرد و وارد ماشین میشود و به محض نشستن قبل از اینکه یونگی حرفی بزند جونگوک میگوید:ببین هیونگ هرچی تهیونگ گفته دروغه اصلا هم حق با اون نیست....
یونگی ابرویی بالا میاندازد و میگوید: تهیونگ مگه به من چی گفته؟......
جونگوک بدون‌اینکه متوجه شود که یونگی از موضوع بی اطلاع است شروع به صحبت میکند و میگوید: اون خودش وقتی من رسیدم خونه رو تبدیل به اشغال دونی کرده بود و انقدر مست بود که بوی الکلش از ده متری مشخص میشد و فکر میکنی دلیل این حماقتش چی بود؟.....هیچی اقا فکر میکنه یکی از شاگردام از من خوشش میاد......اصلا مگه تقصیر منه؟.....اون یه بچه است و هیچ کاری هم نکرده نمیدونم چرا تهیونگ همچین فکری درباره اش میکنه.......
یونگی سری تکان میدهد و میگوید: پس جریان بی اعصابی های تهیونگ اینه؟.....
جونگوک با چشم های متعجب به یونگی خیره میشود و میگوید : منظورت ......منظورت اینکه .....
یونگی لبخند شیطنت امیزی زد و سرش را تکان داد و جونگوک کاملا چهره حالا چه غلطی بکنم خودم لو دادم به خودش گرفته بود یونگی که چهره جونگوک را دید با صدای بلند شروع به خندیدن کرد و وسط خندیدنش یهو چهره جدی به خودش گرفت و گفت:اومدم برام یه کاری انجام بدی......چون ادم مطمئن تر از تو برای اینکار سراغ ندارم.....
جونگوک که حس کرد موضوع خیلی جدی تر از این حرف هاست پرسید : چی شده؟.....
یونگی پرونده ای جلو جونگوک گذاشت و گفت: این خانواده .....
جونگوک پرونده را باز کرد و نگاه گذرایی به عکس و بقیه چیز ها کرد یونگی گفت: داخلشون نفوذ کن جونگوک ......چطوریش اصلا برام مهم نیست.....فقط اطلاعات میخوام.....
جونگوک درحالی که اطلاعات را ورق میزد سری تکان داد و گفت : چه اطلاعاتی؟....
یونگی به خیابان خیره میشود و میگوید:همه چیز جونگوک .....من همه چیز میخوام ......حتی تایم دستشویی رفتنشون .....و خودم انتخاب میکنم از کدومش استفاده کنم......
جونگوک سری تکان میدهد و میگوید:میتونم بپرسم واسه چیه؟......
یونگی نگاهی به پیاده رو میکند و میگوید:جیمین....
جونگوک سوال دیگری نمیپرسد و از ماشین پیاده میشود و یونگی کمی به مسیر حرکت جونگوک نگاه میکند و بعد دستی به صورت خود میکشد و ماشین را روشن کرده و حرکت میکند.

دفتر کار هوسوک_عصر

هوسوک مشغول بررسی پرونده ها بود که درب اتاق با صدا باز شد و وقتی هوسوک سرش را بلند کرد تا با شخصی که به این وضعیت وارد شده برخورد کند لب هاش اسیر لب های کسی شد هوسوک چند ثانیه متعجب به رو به رو خیره شده بود اما با دیدن چهره نامجون در چند قدمی اش نفس راحتی کشید ولی الان سوال اینجا بود که نامجون انجا چیکار داشت؟ نامجون قدمی به عقب برداشت و لب های هوسوک را رها کرد و گفت: انقدر دلم هوات رو کرده بود حس کردم اگه الان نبوسمت حتما میمیرم....
هوسوک خنده بلندی کرد و گفت:خودت رو لوس نکن کیم نامجون.....
نامجون لبخندی زد و گفت:چشم.....
هوسوک یا خنده سرکارش برگشت و درحالی که به مانیتور خیره شده بود پرسید:اتفاقی افتاده؟.....
نامجون گفت:یونگی امروز جلو مدرسه بود ولی دیدن من نیومده بود......
هوسوک اخمی میکند و میگوید:منظورت چیه؟......
نامجون میگوید:جونگوک یه چند روزیه تو خودشه و همش کلاس ها رو میپیچونه امروز رفتم بپرسم که مشکلش چیه ؟......ولی کلاس نبود شاگردش گفت رفته بیرون و کلاس رو به اون سپرده...... و وقتی دوربین ها رو چک میکردم دیدم که یونگی اومده و جونگوک داشت باهاش صحبت میکرد داخل ماشین.....
هوسوک متفکر گفت:بوی دردسر میاد......بو که نه رسما قرار بگا بریم...... و از هیچ کدوم نمیشه پرسید ......
نامجون سری تکان داد و خب از چه کسی پنهان بود سکوت جونگوک و یونگی همیشه ترسناکه وای به روزی که هردو باهم سکوت کنند.....

جرمی به اسم تفاوت (فصل ۲)Where stories live. Discover now