بیمارستان _ پشت در ای سی یو
جین به حرکات پزشک ها خیره شده بود و با استرس تمام به شوک و تلاش دکتر ها خیره بود جیمین به خاطر روی زمین افتادن سرش شکسته بود و خون ریزی داشت ولی اجازه نداده بود کسی برای پانسمان جایی ببرنش و خودش رو به شیشه چسبونده بود جونگوک و تهیونگ اطراف جیمین ایستاده بوده اند وحشت در بین دکتر ها هم حس میشد یونگی هیچ نشونه ای از برگشت نداشت دستگاه همچنان سوت میکشید و پزشک ها با تمام تلاششون نتونسته بودند کاری بکنند دکتر بیون قدمی به عقب برداشت جیمین با حال خرابش و باتمام تلاش های پرستار ها برای جلوی گیری از ورودش وارد اتاق شد دکتر بیون نزدیک شد پشت سر و گوش و گردن و سرشونه جیمین از خون پرشده بود دکتر بیون گفت: جیمین ما ........همه تلاشمون........
هنوز حرف دکتر تموم نشده بود که جیمین مشتش رو محکم به چونه دکتر کوبید دکتر گوشه ای پرت شد دکتر های دیگه نزدیک شدند که دکتر بیون با دست اشاره کرد نزدیک نشن جیمین دکتری که نزدیک یونگی بود رو سمت دیگه ای هول داد و رو به روی یونگی ایستاد و گفت: پاشو.........یونگی پاشو......... ببین.....
روی زانو هاش نشست و مشتش رو بهم قفل کرد و گفت: ببین....... ببین......اومدم التماس کنم.........یونگییییییییی .......پاشووووو........یونگییییییییی.......خواهش میکنم........تو نرو......... من همه زندگیم رو با تو تحمل کردم.........بدون تو چیکار کنم........پاشو........تو رفیق نیمه راه نیستی...........یونگی ببین منم.......من .......کسی که هیچ وقت کم نیاورد ........هیچ وقت التماس نکرد......... منم........دارم التماست میکنم........پاشو یونگییییییییی.........
دکتر ها سمت جیمین اومدند سعی کردند بلندش کنند جیمین تقلا میکرد و التماس میکرد که نبرنش داد و جیمین و دکتری که ملحفه رو کامل روی صورت یونگی میکشید یکی شده بود که صدای سوت دستگاه قطع شد و دستگاه ضربان رو ثبت کرد همه متعجب شده بودند یونگی چشم باز کرد و صدایی که از تمام انرژی اش استفاده کرده بود زمزمه کرد:جیمین.........
و جیمین سمت یونگی دوید یونگی لحظه ای به چشم های جیمین خیره شد و لبخندی زد و بیهوش شد دکتر ها متعجب از اتفاق پیش اومده جیمین رو بیرون کردند و کارهای رسیدگی به یونگی رو شروع کردند جیمین به محض خروج از اتاق به چهره ترسیده بقیه نگاه کرد و تو چشم های جین خیره شد و گفت:اون ......زنده است........قهرمان کوچولو زنده است.........
و دیگه درکی از اطراف نداشت و بغل جین سقوط کرد.ادامه دارد......
دوستتون دارم........ کامنت یادتون نره ههههه..........
YOU ARE READING
جرمی به اسم تفاوت (فصل ۲)
Romance_خانم اجازه؟ +چیشده جک؟ -خانم مگه میشه یه نفر دوتا بابا داشته باشه؟ +این خیلی احمقانه است جک کی همچین حرفی بهت زده؟ پسر بچه با لبخند خبیثی گفت:اخه تینا دوتا بابا داره.... و نگاه معلم روی دختری که گوشه کلاس سعی در کنترل اشک هاش داشت خیره ماند راست می...