70

219 36 65
                                    

خونه یونمین_ ظهر

جیمین وارد خونه شد یونگی با شنیدن صدای در تانیا رو جلوی تلویزیون گذاشت و گفت: زود اومدی؟......
جیمین خسته سرش رو تکون داد و یونگی با دیدن چهره اش گفت: هی .....هی .....هی......چی شده؟.....این چه سر و شکلیه؟........
جیمین نگاهی به چهره یونگی کرد و گفت: من.......
یونگی دستش رو روی صورت جیمین نوازش وار کشید و گفت: چی شده عزیزم؟......بهم بگو.......
جیمین دوباره به یونگی خیره شد و گفت: میشه بغلم کنی؟.......
یونگی خنده ای کرد و جیمین رو بغل کرد و گفت: هی پسر نگو که داشتی خودت رو واسه یه بغل ساده لوس میکردی.........
جیمین سرش رو روی شونه یونگی گذاشت و گفت: امروز یه چیزی فهمیدم........
یونگی دستش رو بین موهای بلند جیمین کشید و گفت: امممممم........بزار حدس بزنم........فهمیدی دوست دارم؟.......
جیمین تک خندی کرد و گفت: نه .......اونو میدونستم......
یونگی گفت: خب پس.......فهمیدی موی بلند بهت میاد؟........
جیمین گفت: نه........
یونگی گفت: فهمیدی آشپزیم عالیه؟.......
جیمین ترسیده از بغل یونگی دراومد گفت: نگو که خودت غذا پختی؟.......
یونگی قهقه ای زد و گفت: نه........ من دلم میخواد زنده بمونی......
جیمین تک خنده ای کرد و دوباره به آغوش یونگی پناه برد و گفت: فهمیدم تینا بهم دروغ میگه......
یونگی شوکه گفت: چی؟......
جیمین گفت: اون توی طول روز درحال چت با معلمش بود آقای کیم........
یونگی اخمی کرد و گفت: ولی‌ ما آقای کیم نداریم.......
جیمین گفت: دارید ........احتمالا خودش رو بهت نشون نداده........
یونگی پوزخندی زد و گفت: و چرا نباید خودش رو بهم نشون بده؟........
جیمین گفت: شاید چون آشناست.........
یونگی خندید و گفت: نکنه نامجون داره تو اون مدرسه هم تدریس میکنه........
جیمین سرش رو به علامت نه تکون داد یونگی گفت: پس کار تهیونگه؟.....
جیمین نفسی کشید و گفت: نه........
یونگی گفت: بیخیال میبینمش بالاخره ........ می‌فهمم چرا خودش رو قائم میکرده........
جیمین گفت: مسئله همین جاست ........تو باید بفهمی بعد بری........
یونگی بوسه ای روی موهای جیمین زد و گفت: جیمین چت شده؟....... چی دیدی تو اون مدرسه؟........
جیمین گفت: خب بیا اول با آمبولانس تماس بگیریم بعد بگم........
یونگی خندید و گفت: یه جوری داری آدم برام ردیف میکنی انگار قرار بگی دایی جین زنده است و من الکی خودم رو بدبخت کردم.........
و پشت بند حرفاش بلند خندید این غیرممکن ترین اتفاق دنیا بود از نظر یونگی وقتی دید جیمین خشکش زده و حتی پلک هم نمیزنه گفت: هی بیب ......چی شده جیمین......خوبی؟......مرد حسابی باید به آمبولانس واسه خودت خبر کنم........
و به سمت تلفن رو اوپن رفت که جیمین گفت: دایی جین زنده است........
یونگی نفس کلافه ای کشید و گفت : چی میگی جیمین.......این حتی شوخیش هم خوب نیست........
جیمین گفت: ولی من شوخی نمیکنم.....

ادامه دارد.........
دوستون دارممممم........کامنت یادتون نره......

جرمی به اسم تفاوت (فصل ۲)Where stories live. Discover now