منزل نامهوک _ پنج سال بعد
نامجون درب ورودی را باز میکند و وارد خانه میشود نگاهی به پادری میکند و با دیدن کفش های هوسوک لبخندی میزند و کت و کیفش را داخل راهرو ورودی اویز میکند وقتی وارد میشود هوسوک را میبیند که روی کاناپه نشسته است و عینک مطالعه به چشم زده است و با دقت هرچه تمام تر درحال بررسی برگه های روی پایش و چک کردن یک سری اطلاعات داخل لب تاپ است نامجون به طرف اشپزخانه میرود و دو فنجان قهوه و مقداری کوکی شکلاتی داخل سینی میچیند و به سمت هوسوک میرود که همچنان درگیر کار است و سینی را روی میز مقابل هوسوک میگذارد هوسوک با دیدن سینی نگاهش را بالا میاورد و لبخند دلنشینی به نامجون تحویل میدهد و میگوید:کی اومدی؟.....
نامجون کنار هوسوک مینشیند وبازویش را دور شانه هوسوک حلقه میکند و میگوید:چند دقیقه ای هست عزیزم......
هوسوک سرش را روی شانه نامجون قرار میدهد و چشم هایش را میبندد و میگوید: واقعا به ارامش وجودت نیاز داشتم......
نامجون بوسه ای روی موهای هوسوک میزند و میگوید:من اینجام تا همه نیازات برطرف بشه....
چند دقیقه به همین شکل گذشته بود که یکهو هوسوک عین برق گرفته ها از جا پرید و رو به نامجون گفت:خب دیگه ارامش بسه کلی کار رو سرم ریخته.......
نامجون با تعجب گفت:چی شده مگه؟......
هوسوک مانند کسانی که غم دنیا در دلشان بود گفت:جیمین مدیر یکی از شرکت ها رو گرفته زیر مشت و لگد ......
نامجون شکه میپرسد:جیمین؟......
هوسوک دستش را کلافه لای موهایش میکشد و میگوید:اره ......مثل اینکه طرف پیشنهاد سکس داده بهش ......
نامجون به سمت هوسوک میچرخد و میگوید:یونگی چیکار کرد؟......
هوسوک دوباره به شانه های نامجون تکیه میدهد و میگوید: دقیقا مشکل همین جاست .......یونگی هیچکاری نکرده.......و این ترسناکتر از چیزیه که فکرش رو میکردم...... یونگی ساکت خیلی ترسناکه .....خیلی......
نامجون سری به نشانه فهمیدن تکان میدهد و میگوید: یعنی چه برنامه ای تو سرش داره؟......
هوسوک نگاهی به نامجون میکند و میگوید: الان دقیقا سوال منو و تهیونگم همینه.......نشستیم تمام پرونده ها رو بررسی میکنیم که اگه حرکتی بزنه چه عواقبی برای شرکت داره؟؟......
نامجون نگاه پرسشگرش را به سمت هوسوک میبرد و میگوید:خب؟.......
هوسوک بی حوصله ای میگوید: هیچی.......اینجا هیچی نیست که بتونیم براورد کنیم......
نامجون لبخندی میزند و میگوید: خب شاید چیزی نمیشه عزیزم.......
هوسوک کلافه میگوید: امکان نداره ......من مطمئنم یه پرونده مهم لای اینا بود.....منزل یونمین _همان دقایق
یونگی جیمین را که دراغوش گرفته بود روی تخت میگذارد و بوسه ای روی پیشانی اش میزند و با دست موهای خیس عرق جیمین را کنار میزند و دلش برای مظلومیت عروسک دوستاشتنیش میسوزد از جا بلند میشود از لای کیف خود پرونده ای بیرون میکشد و روی میز کار خود رها میکند و زمزمه میکند: چشم در برابر چشم .......بازی باید مساوی بشه......
و شروع به بررسی پرونده میکند.
YOU ARE READING
جرمی به اسم تفاوت (فصل ۲)
Romance_خانم اجازه؟ +چیشده جک؟ -خانم مگه میشه یه نفر دوتا بابا داشته باشه؟ +این خیلی احمقانه است جک کی همچین حرفی بهت زده؟ پسر بچه با لبخند خبیثی گفت:اخه تینا دوتا بابا داره.... و نگاه معلم روی دختری که گوشه کلاس سعی در کنترل اشک هاش داشت خیره ماند راست می...