منزل یونمین _ بعد شام
یونگی و نامجون درحال جمع کردن میز بودن و هوسوک و تهیونگ درحال چک کردن پرونده تینا و جیمین و جونگوک و تینا درحال سر و کله زدن باهم سر اینکه پوشک تانیا رو چجوری عوض کنن و گریه های تانیا هم کمکی به آرامش اعصابشون نمیکرد جیمین بی حوصله گفت: باید پودر بچه بزنیم بعد پوشک کنیم؟..
تینا گفت: اره ....... مامان میگفت اگه نزنیم پاهاش اذیت میشه.......
جونگوک گفت: ولی من فکر کنم پودر بچه رو وقتی پوشک رو باز میکنی باید بزنی ها........
تینا گفت:نه قبل از اینکه ببندی .......
جونگوک چشمی چرخوند و گفت: اصلا بیا بریم سرچ کنیم.....من مطمئنم حرفم درسته.......
تینا شونه ای بالا انداخت و گفت: و اگه حرفت درست نبود؟.......
جونگوک گفت: هرچی تو بگی......
تینا گفت:نمره ترمم.........
جونگوک گفت: شرمنده نمیخوام کارم رو از دست بدم......
تینا گفت: گفتی هرچی من بگم.......
جونگوک دهن باز کرد حرفی بزنه که جیمین گفت: این بچه لخت و عور مونده این وسط همه چیش هم بیرونه تا الانم دوبار جیش کرده بعد بحث شما دوتا واقعا کاربردی.........
تینا خواست حرفی بزنه که صدای زنگ بلند شد جونگوک از جا بلند شد و گفت: مایکل....... من باز میکنم.......
با رفتن جونگوک سمت تهیونگ لگدی به میز جلوش زد و اخمش بیشتر تو هم رفت هوسوک متعجب گفت : چته؟.......
جیمین درحالی که پوشک تانیا رو میبست گفت: حسادت.......بوی گند حسادت میاد.......
با تموم شدن حرف جیمین جونگوک به همراه مایکل وارد شد مایکل سرش رو پایین انداخت و با لحن خجالت کشیده ای سلام داد همه جوابش رو به گرمی دادند به جز تهیونگ که از چشماش اشعه مینداخت جونگوک دستش رو پشت کمر مایکل گذاشت مایکل با خجالت سرش رو بیشتر پایین انداخت و گاز گرفتن های ریز لبش از چشم تهیونگ دور نموند که پوزخند صدا داری زد جونگوک چشمش رو برای تهیونگ چرخوند و توجهی به داغ شد دستش روی کمر مایکل نداد و رو به مایکل گفت: خب آقای کیم رو که میشناسی ......
مایکل نگاهی به نامجون انداخت و سرش رو تکون داد جونگوک دستش رو به سمت هوسوک برد و گفت: کیم هوسوک همسر آقای کیم هستن.......
مایکل نگاهی به هوسوک کرد و گفت: خوشبختم از اشناییتون........
هوسوک لبخند گرمی زد و گفت: واو تو واقعا مودبی.....
جونگوک به جیمین اشاره کرد و گفت: ایشونم رفیق بی کله من مین جیمینه........
مایکل نگاهی به جیمین کرد و گفت: از اشناییتون خوشحالم ....... شما واقعا خانوم زیبایی هستید......
با این حرف مایکل همه بلند خندیدن و جیمین با لحن شاکی گفت: یونگییییییییی......هزاربار گفتم بزار من این موها رو کوتاه کنم......ریده تو مردونگیممممم......
مایکل دست و پاش رو گم کرد و گفت: من ........من حتی......من واقعا معذرت میخوام......من فکر کردم.......
جیمین دید که پسرک الان از ترس پس میافته گفت: بیخیال ......تقریبا هرکسی که اولین بار ببینتم فکر میکنه دخترم.........به خاطر موهامه........
مایکل گفت:نه شما واقعا چهره خیلی زیبایی برای مرد بودن دارید.......
جیمین با ذوق گفت: ممنونم......
یونگی صداش رو صاف کرد و گفت: بهتر بیشتر از این برای خودت دشمن نتراشی...... جلوی من با همسرم لاس نزن......
و کنار جیمین قرار گرفت و دستش رو مالکانه پشت جیمین انداخت و گفت: مین یونگی ام ......همسر جیمین.......
مایکل گفت: خوشبختم.......
جونگوک مایکل رو رها کرد و به سمت تهیونگ که روی مبل نشسته بود رفت و کنارش نشست و گفت: این اخمالو هم همسر منه....... کیم تهیونگ.....
و بوسه ای روی گونه تهیونگ گذاشت مایکل لبخندی زد و گفت: واقعا بهم میاید.....
ولی تهیونگ دست مشت شده از درد مایکل رو دید و سوز و درد پشت لبخندش رو حس کرد شاید این اوج بی رحمی بود ولی چی میشد یه بارم تهیونگ بی رحم باشه و داشته هاش رو به رخ بکشه؟ پس لبخندی به مایکل زد و گفت: بیا بشین اینجا .......
و به مبل رو به روی خودش اشاره کرد مایکل به اون سمت رفت و تهیونگ دستش رو پشت کمر جونگوک انداخت مایکل سرش رو پایین انداخت و سعی کرد نگاهی به اون ها نکنه جونگوک خودش رو به بیخیالی زد و گفت: مایکل .......
مایکل گفت: بله؟......
جونگوک گفت: میشه بگی اون روز چی دیدی که اومدی پیش من؟.....
از شانس خوبه مایکل تینا و تانیا داخل اتاق بودند و مایکل هنوز نمیدونست اون دختر تو این خونست پس گفت: خب چند وقتی بود که میدیدم یکی از بچه ها هیچ کدوم از کلاس ها رو نمیاد و از اونجایی که تقریبا شش ماهه آخر سال رو من جای شما کلاس رفتم......متوجه شدم که اون جزو هیچ کلاسی نیست تقریبا فقط توی کتابخونه دیده میشد.......
نامجون وسط حرف مایکل پرید و گفت: چه مدت جای جونگوک میری؟.......
مایکل با ترس گفت:تقریبا شش ماه.......
جونگوک چشماش رو بست و همونطور که انتظار میرفت صدای فریاد نامجون بلند شد: کیم جونگووووووووووووووک.......شش ماه فاکی چه غلطی میکردی؟........
جونگوک گفت:توضیح میدم بعدا الان وقتش نیست........
تا نامجون خواست حرفی بزنه هوسوک دستش رو روی رون پاش گذاشت و گفت : آروم باش عزیزم .......بعدا حرف میزنیم .......آلان مسئله مهم تری هست.....
نامجون کلافه دستی به موهاش کشید و مایکل که شرایط رو آروم دید گفت: بالاخره یه شب گفتم برم ببینم از کجا میاد ........ جلو تر که دختر وارد یه کوچه شد دیدم که یه گروه پسر هم پشت سرش وارد شدن و سر و وضعیت اونا اصلا فکرهای جالبی به ذهنم نمیآورد.......پس دنبالشون کردم و دیدم که شروع کردن به اذیت کردن دختر منم درگیر شدم.......وقتی دختر نجات پیدا کرد دستش رو که گرفتم رد کبودی ها رو دیدم اولش حس کردم توهمه چون کوچه خیلی تاریک بود.......ولی با دیدن دختر تو مدرسه و متوجه شدن رد کبودی ها یه شب دوباره که پشت سرش بودم این سری یه گروه جدید تر اومدن واسه اذیت سعی کردم برسم که دوباره کمک کنم ولی دختر زودتر فرار کرده بود اونجوری که فهمیدم از یکی به اسم آقای لی پول میگرفتن که دختر رو آزار بدن.........
همه متعجب به مایکل خیره شده بودند و مایکل گفت: و خب من حس کردم بهترین کار گفتن به شماست.......
جونکوگ لبخندی زد و گفت: این بهترین کار بود......
مایکل دوباره لبخند خجلی زد .اینم از مایکل مادر هوو تهیونگ😅😅😅
عکس کاور عکس مایکله😅ادامه دارد.........
این بیشترین پارتیه که نوشتم ۱۰۰۰ کلمه دوستش داشته باشید کم کم به مراحل گیر انداختن لی نزدیک میشویم.....
کامنت بزارید کامنت دوسسسس😁😁😁😁
YOU ARE READING
جرمی به اسم تفاوت (فصل ۲)
Romance_خانم اجازه؟ +چیشده جک؟ -خانم مگه میشه یه نفر دوتا بابا داشته باشه؟ +این خیلی احمقانه است جک کی همچین حرفی بهت زده؟ پسر بچه با لبخند خبیثی گفت:اخه تینا دوتا بابا داره.... و نگاه معلم روی دختری که گوشه کلاس سعی در کنترل اشک هاش داشت خیره ماند راست می...