خونه تهکوک _ همان دقایق
یونگی عصبی رو به جیمین گفت: قراره چه غلطی بکنی؟......
جیمین گفت: چیزیم نمیشه......
تهیونگ گفت: جیمین اگه قراره خریت کنی .......بهتره کلا این داستان رو بیخیال بشیم........
جیمین سرش رو به پشتی مبل تکیه داد و گفت: چیزیم نمیشه.......
یونگی عصبی از جا بلند شد بدون توجه به بقیه یقه جیمین رو گرفت و از جا بلندش کرد و از بین دندوناش های بهم قفل شده گفت: تو هیچ غلطی نمیکنی.......
جیمین دست هاش رو روی صورت یونگی گذاشت و نوازشش کرد و گفت: قرار نیست چیزی بشه........
یونگی جیمین رو بیشتر به خودش نزدیک کرد و گفت: آخرین باری که قرار نبود چیزی بشه داشتی میمردی.......
جیمین سرش رو نزدیک برد و بوسه ای روی لب های یونگی گذاشت و گفت: ولی نمردم که.......
یونگی تک خنده ناباوری زد و جیمین رو ول کرد و گفت: نه جیمین.......اینبار نه........هر نقشه کوفتی که داری رو بیخیال میشی........جیمین دارم همینجا بهت میگم........دست از پا خطا کنی خودم میکشمت........
جیمین نگاه بامزه ای به یونگی انداخت و سرش رو خم کرد و گفت: وااااااو آقای مین ترسیدم.........
یونگی شاکی گفت: جیمین میگم داشتییییییی میمردیییییییی........ میفهمی........توی احمق چته؟.......چرا دلخوشی رو به من نمیبینی.........گور بابای دنیل.........گور بابای سارا وانگ.........اصلا گور بابای پرونده.........اگه قراره تو به خودت آسیب بزنی ........گور بابای عدالتتتتتت.........
جیمین لبخندی زد و گفت: بابا من هنوز رو به روتم ........تو چرا واسم مراسم ختم گرفتی.......
یونگی دوباره یقه جیمین رو گرفت و گفت: خفه شو جیمین.......
جیمین دستش رو به نشانه تسلیم بالا گرفت و گفت: باشه من تسلیم.........
یونگی نگاهی به چشمان جیمین انداخت و پوزخندی زد و گفت: داری مثل سگ دروغ میگی.........
جیمین لبخندی زد و گفت: این تنها راه فهمیدنه........
یونگی گفت: باشه ........پس من میرم.......
جیمین دست هاش رو بالا آورد و توی سینه یونگی کوبید و یونگی یه قدم به عقب رفت جیمین گفت: حتی فکرشم نکن.........
یونگی خنده هیستریکی کرد و گفت: واوووو جناب مین کوچیک ترسیده........
جیمین گفت: این نقشه منه........پس خودم میرم جلو......
یونگی گفت: تو حاضر نیستی خودت رو تو موقعیت من قرار بدی........ولی من هرسری باید اینجا عین مرغ پرکنده خودم رو بکوبم در و دیوار.......باید هر ثانیه بمیرم و زنده بشم.......
جیمین کلافه گفت: یونگی تو نمیتونی وارد اون خونه بشی.......
یونگی سینه به سینه جیمین وایستاد و گفت: تو رو هم نمیذارم بری.......تو پات رو بزاری تو اون خونه جنازه اتم برنمیگرده جیمین.......
جیمین با فریاد گفت: دارم بهت میگم هیچ اتفاقی برام نمیافته......... من میتونم اون مرتیکه رو قانع کنم.........
یونگی دهن باز کرد که حرفی بزنه که گوشی مونبین زنگ خورد نگاه همه به گوشی افتاد مونبین بعد از جواب داد شوکه رو به جمع کرد و گفت: پیرمرد خودکشی کرده........
همه متعجب نگاه کردند و مونبین ناباور گفت: بهش تجاوز شده........
خنده رو لب های جیمین شکل گرفت و گفت : این از مرحله اول .......ادامه دارد........
کامنت یادتون نره.......دوستون دارم......
YOU ARE READING
جرمی به اسم تفاوت (فصل ۲)
Romance_خانم اجازه؟ +چیشده جک؟ -خانم مگه میشه یه نفر دوتا بابا داشته باشه؟ +این خیلی احمقانه است جک کی همچین حرفی بهت زده؟ پسر بچه با لبخند خبیثی گفت:اخه تینا دوتا بابا داره.... و نگاه معلم روی دختری که گوشه کلاس سعی در کنترل اشک هاش داشت خیره ماند راست می...