بیمارستان _ دقایقی بعد
جین سمت اتاق ای سی یو رفت با دیدن جیمین پشت شیشه اتاق لبخند غمگینی زد و گفت: حالش چطوره؟........
جیمین نگاه غمگینی به جین کرد و گفت: نمیدونم.......
جین کنارش ایستاد و گفت: میزارن برم داخل؟...
جیمین گفت: نه.......
نگاهی به جین کرد و گفت: نامجون رو دیدی؟.......
جین لبخندی زد و گفت: اره یه فیلم هندی وسط محوطه راه انداخته بود.......
جیمین چیزی نگفت و به یونگی خیره شد جین گفت: پشیمون نیستی؟......
جیمین گفت: از چی؟......
جین گفت: که بهش گفتی......
جیمین گفت: نه.......حتی یک درصد....... اون هم بود همینکار رو میکرد.......
جین سرش رو تکون داد و گفت: خیلی عوض شدید.......
جیمین گفت: آدم ها تو سختی ها بزرگ میشن...... و میدونی....... اگه ته همه اینا اغوش یونگی باشه و ناز کشیدنش هاش......... من حاضرم تک به تک سنگ های جهنم رو با دست خالی جا به جا کنم.........
جین گفت: بهت ناز کردن نمیاد........
جیمین چشم غره ای رفت و گفت: اون دیگه مخصوص همسره........قرار نیست واسه همه ناز بیام که.......
جین خنده ای کرد و گفت: پسر اون رو تخته........بعد تو وایستادی عین خیالت نیست؟......
جیمین اشکی که داخل چشمش حقه زده بود رو با پلک زدن عقب فرستاد و سعی کرد صداش نلرزه و گفت: همیشه میگفت کاش تو بودی ........کلی راهکار میچید که اگه بودی چجوری من و تو رو باید باهم کنار میاورد........ هوسوک همیشه تو ذهنش وقتی به مشکل میخورد با تو مشورت میکرد...... جونگوک یه قاب عکس ازت داره و وقتی عصبیه، نگرانه،استرس داره ،خوشحاله یا هر چیز دیگه ای میره با اون قاب عکس حرف میزنه و تهیونگ هروقت از دست جونگوک عصبیه میره پیش همون قاب عکس و تا میتونه باهات حرف میزنه و غرغر میکنه........ اینا رو بهت گفتم چون تینا میگفت که تو .......فکر میکنی کسی دلتنگت نیست........ ما دل تنگ نبودیم ما باهات زندگی میکردیم.......
سمت جین رفت و در آغوشش گرفت و گفت: خوش برگشتی ........دایی جین.......
جین نفس عمیقی کشید جیمین قدمی عقب رفت و گفت: نمیپرسم کجا بودی؟........ ولی به یونگی بگو........اون بیشتر از همه عذاب کشیده........ از سختی و خوشحالیت بگو........ اون صدات رو میشنوه........گریه نکن یا زجه نزن.........خوشش نمیاد کسی اشک عزیزاش رو ببینه ........ وقتی نمیتونه آرومت کنه.........من میرم با پرستار صحبت کنم........بهتره بری داخل و باهاش حرف بزنی.......
جین نگاهش رو سمت شیشه ای سی یو برگردوند و گفت: ممنونم جیمین.........
جیمین لبخندی زد و از کنار جین گذشت و جین چند دقیقه بعد گان پوشید و وارد اتاق شد و با لبخند کنار تخت یونگی نشست و گفت: چطوری قهرمان کوچولو؟........ادامه دارد........
کامنت یادتون نره.......دوستون دارممممم.......
YOU ARE READING
جرمی به اسم تفاوت (فصل ۲)
Romance_خانم اجازه؟ +چیشده جک؟ -خانم مگه میشه یه نفر دوتا بابا داشته باشه؟ +این خیلی احمقانه است جک کی همچین حرفی بهت زده؟ پسر بچه با لبخند خبیثی گفت:اخه تینا دوتا بابا داره.... و نگاه معلم روی دختری که گوشه کلاس سعی در کنترل اشک هاش داشت خیره ماند راست می...