دفتر یونگی_ همان دقایق
یونگی و هوسوک همچنان درحال اذیت کردن تهیونگ بودند که صدای پیامک گوشی یونگی بلند شد یونگی نگاهی به پیامی که از طرف جونگوک اومده بود کرد [هیونگ باید صحبت کنیم دارم میام دفترت ]
یونگی رو به تهیونگ کرد و گفت: حالا یه بارم تو امتحان کن ...... بهش به چشم معذرت خواهی نگاه کن.....
تهیونگ رو به یونگی کرد و گفت: هی .... تو خودت اینکار رو میکنی؟.....
یونگی با خنده گفت: من که نگفتم جیمین بی عرضه است......
و دوباره شروع به خندیدن کردند تهیونگ با حالت زاری گفت: اره بخندین ..... به فلاکت من بخندین ........من میبینم اون روز رو که خودم از خنده به حال بدتون ریسه میرم.......
یونگی و هوسوک بلندتر خندیدن که در اتاق یونگی باز شد و جونگوک بدون توجه به اطراف گفت: هیونگ تینا دختر........
با دیدن نگاه خیره تهیونگ و قیافه متعجب یونگی و هوسوک صاف ایستاد و گفت: میشه تنها صحبت کنیم هیونگ......
هوسوک خنده ای کرد و گفت: از کی تا حالا ما غریبه شدیم؟......
جونگوک دستش رو پشت سرش کشید و گفت: اخه ...... چیزه ...... یعنی......
تهیونگ پوزخند ناراحتی زد و گفت : غریبه منم.....
و از جا بلند شد جونگوک بدون توجه به تهیونگ و هوسوک دست یونگی رو کشید و به سمت بالکن شرکت رفت هوسوک متعجب نگاهی به تهیونگ کرد و گفت: کار از دادن گذشت تو برو قبرت رو بخر....
تهیونگ نفسش رو نا امید بیرون داد و دوباره روی مبل نشست.بالکن شرکت _دقایقی بعد
جونگوک دست یونگی رو داخل بالکن رها کرد یونگی نگاهی به جونگوک کرد و گفت: اصلا معلومه چته؟......
جونگوک کلافه دستی لای موهاش کشید و گفت: ببین هیونگ ...... میخوام یه چیزی بگم بهت..... فقط...... فقط بهم قول بده که......
یونگی کلافه دست به سینه شد و گفت: چه قولی؟.....چرا به تت پته افتادی؟......
جونگوک گفت: قول بده بلایی سرم نیاری باشه؟.....
یونگی گفت: چرا باید بلایی سرت بیارم ..... چیکار کردی مگه؟......
جونگوک دوباره گفت: تو اول قول بده.......
یونگی چشمی چرخوند و گفت: باشه قول میدم.......
جونگوک نفسش رو بیرون داد و گفت: واقعیتش یادته چند روز پیش پرونده لی رو یادی من بررسی کنم؟......
یونگی سری تکان داد و جونگوک ادامه داد: راستش تینا ......
یونگی چشمانش رو ریز کرد و گفت: تینا چی؟.......
جونگوک ترسیده گفت: یادت باشه قول دادی ها...... تینا دختر دنیل لیه.......
یونگی با فریاد گفت: چییییییییی؟.......
جونگوک درحالی که عقب عقب از در بالکن خارج میشد گفت: جیمین .....جیمین امروز به نامجون گفته بود اطلاعات تینا رو دربیاره ...... خواستم...... خواستم یه پیش زمینه بهت بدم .......
و به سمت خروجی دوید یونگی درحالی که فریاد میزد به دنبال جونگوک دوید و گفت: من میکشمت ....... دستم بهت برسه زنده ات نمیزارم .....کیم جونگوکککککککک.......
با سر و صدای یونگی هوسوک و تهیونگ بیرون اومدن و جلوی یونگی رو گرفتن و جونگوک از شرکت خارج شد هوسوک ترسیده پرسید : چی شده؟.....
یونگی درحالی که سعی میکرد هوسوک رو کنار بزنه گفت: من فقط دستم به اون پسر برسه .....
زنده اش نمیزارم........ادامه دارد.........
YOU ARE READING
جرمی به اسم تفاوت (فصل ۲)
Romance_خانم اجازه؟ +چیشده جک؟ -خانم مگه میشه یه نفر دوتا بابا داشته باشه؟ +این خیلی احمقانه است جک کی همچین حرفی بهت زده؟ پسر بچه با لبخند خبیثی گفت:اخه تینا دوتا بابا داره.... و نگاه معلم روی دختری که گوشه کلاس سعی در کنترل اشک هاش داشت خیره ماند راست می...