75

239 38 52
                                    

بیمارستان _ سالن اصلی

جونگوک و تهیونگ از سالن خارج شده بودندو جین بدون دونستن اینکه هوسوک هنوز داخل بیمارستان سمت اتاق جیمین رفت و با دیدن هوسوک قدمی به عقب برداشت در اتاق کامل بسته نشده بود و صدای هوسو‌ک شنیده می‌شد جین لبخند تلخی زد و زمزمه کرد: از نظرت من آنقدر اشغالم که به تو هم رحم نکنم......
سرش رو به دیوار پست سرش تکیه داد و چشم هاش رو روی هم گذاشت کمی که اوضاع رو به دست گرفت سمت پرستار رفت تا حال یونگی رو بپرسه چند قدم بیشتر برنداشته بود که صدای قدم هایی پشت سرش شنید جین شوکه ایستاد پاهاش باهاش همکاری نمی‌کردند نه توان برگشتند داشت نه نای ادامه دادن مسیرش رو داشت به رو به رو خیره شده بود صدای قدم ها نزدیکتر میشد و هرچی نزدیکتر میشد اروم تر میشد شخص پشت سرش ایستاد جین چشم هاش رو بست و عمیق نفس کشید دستی روی شونه اش قرار گرفت و چرخید چشم هاش رو بسته بود سرد شدن دست روی شونه اش رو حس کرد و صداش رو شنید بعد ۱۵ سال بازم صداش رو شنید جونگوک گفت: این .......این امکان نداره........
جین جرعت باز کردن چشم هاش رو نداشت که صدای دیگه ای شنید : جونگوک اون کیه؟.......
ذهن جونگوک هیچ چیزی رو تحلیل نمیکرد خشکش زده بود و چند قدم از خودش دورتر صدای زمین خوردن شنید چشم های جین باز شد و جونگوک سمت صدا چرخید و هوسوک که تازه از اتاق خارج شده بود و متوجه جین نبود سمت نامجون که زمین خورده بود دوید و کنارش نشست و هول شده شروع به سوال پرسیدن از نامجون کرد : هی چی شد؟.......خوبی؟......آسیب دیدی؟........نامی.......عزیزم......چی شد؟.......مگه نرفتی خونه؟.......
نامجون اما به روبه‌رو خیره بود هوسوک مسیر نگاه نامجون رو دنبال کرد و بادیدن جونگوک که جلو جین وایستاده و خشکش زده نفس گرفت نگاهش رو سمت چشم های نامجون برگردوند و با دیدن دلتنگی عمیق چشم هاش تلخ خندی زد و نفس عمیقی کشید تا اشک نریزه زیر بازو نامجون رو گرفت و از جا بلندش کرد و سمت صندلی برد و نامجون رو اونجا نشوند و خودش سمت آبسرد کنه گوشه سالن رفت و لیوان ابی پرکرد و سمت نامجون گرفت جونگوک همچنان خشکش زده بود و تهیونگ هم کمی عقب تر توی همین وضعیت بود هوسوک آب رو به نامجون داد و گفت: چرا برگشتی؟........
نامجون نگاهش رو همچنان متعجب سمت هوسوک برگردوند و گفت: هیچی نخورده بودی........برات غذا گرفتم.........
هوسوک لبخندی زد و بسته ای که کنار نامجون بود رو برداشت و بوسه ای روی پیشونی نامجون گذاشت و گفت: من ممنونم عزیزم........
نامجون خواست حرفی بزنه که هوسوک انگار دیگه تحمل کردن اوضاع براش سخت شده بود از کنار نامجون بلند شد و سمت محوطه بیمارستان رفت جین نگاهی به جونگوک که مقابلش بود کرد و گفت: معذرت میخوام......
جونگوک رو کنار زد و پشت سر هوسوک رفت وسط حیاط هوسوک رو نگه داشت و سمت خودش برگردوند و گفت: صبر کن .......حرف میزنیم.......
هوسوک نگاهش رو روی صورت جین چرخوند و گفت: دلم برات تنگ شده بود دایی جین........
جین هوسوک رو در آغوش کشید و هوسوک هق هقی کرد و گفت: هیچ وقت ......هیچ وقت حس نکردم ماله منه.......همیشه ترس از دست دادنش رو داشتم........اون همیشه امانت دایی جین بود برام........دایی امانتت منتظره........ولی از این به بعد اون امانت من دست توعه........مراقبش باش.........
و بوسه ای روی سرشونه جین گذاشت و از آغوشش دراومد

ادامه دارد.........
کامنت یادتون نره........ دوستتون دارمممممم......

جرمی به اسم تفاوت (فصل ۲)Where stories live. Discover now