7

515 66 20
                                    

شرکت یونگی_ ظهر

یونگی کمی اشفته بود و این از چشمان جیمین پنهان نمانده بود ولی متوجه بود که یونگی نمیخواد درباره اش صحبتی کنه پس سوال پیچ کردن رو به زمانی موکول کرد که خود یونگی علاقه ای به صحبت کردن داشته باشه پرونده ای رو بعد از امضا یونگی از روی میزش برداشت که تقه ای به در اتاق خورد جیمین درحالتی که نیمه تنش به سمت یونگی خم بود و صورتش فاصله چندانی با صورت یونگی نداشت نگاهش را سمت در برگرداند که در بدون اجازه یونگی باز شد و دختری با لوندی تمام وارد شد ولی نگاهش را بالا نیاورد و درهمان هین که به سمت یونگی می امد گفت:ببین یون فکس از طرف مادرت ......
با بلند کردن سرش با جیمین چشم تو چشم میشود و متوجه یونگی که پشت سر جیمین تقریبا سکته ناقص زده است و با چشمانش التماس میکند این جریان را درست کند میشود دختر هول شده صاف سرجایش میایستد ولی نگاه جیمین کاملا جدی به او خیره شده است و هیچ نشانی از رحم در چشمانش دیده نمیشود جیمین سرش را به سمت یونگی میچرخاند و چشمانی که از خشم رگه های قرمز در ان کاملا مشخص است را به چشمان یونگی میدوزد و از زیر دندان های بهم جفت شده میگوید:گردنت رو میشکنم یونگی ......
و پرونده ها را برمیدارد و بوسه ای به صورت یونگی میزند که باعث میشود رنگ صورت یونگی دو درجه بیشتر بپرد این اصلا نشانه خوبی نبود این یعنی مین یونگی کمترین عذابی که باید ارزوش رو بکنی شکستن گردنته و جیمین با چهره ای کاملا معمولی از اتاق خارج شد نگاه یونگی به دختر گره خورد دختر زمزمه کرد : بهم نگو که بهش نگفتی هنوز....‌
یونگی که همچنان به در خروجی خیره شده بود زمزمه کرد: وقت نشد......یعنی .....چیز.....نشد که بگم.....اصلا یادم رفت ......
دختر عصبی روی مبل داخل اتاق نشست و موهایش را بهم ریخت و گفت: گندت بزنن...... فکر کنم امشب تو باتم یه رابطه بی دی اس ام بشی......
و خنده ای کرد یونگی کلافه دستی به موهاش کشید و گفت: کاش همین باشه حاضرم روزی هزار بار جون بدم ولی باهام قهر نکنه ....... میدونی بی توجهی هاش خود خود مرگه......
دختره نگاهی به مرد عاشق کرد و لبخندی زد و سمت میزش رفت و پرونده ای را روی ان گذاشت و گفت:درکل من دخالتی نمیکنم خودت باید حلش کنی.......
یونگی شوکه نگاهی به دختر کرد و گفت: شوخی میکنی دیگه......
دختر شانه ای بالا انداخت و گفت: تا تو باشی بعد ۶ سال بیای پیشوازم تو فرودگاه و من عین بچه یتیم ها نچرخم ........اصلا کی باورش میشد من مین سانا ام خواهر مین یونگی کبیر ‌......
و لبخندی با عشوه زد و بوسه ای روی گونه یونگی گذاشت به ثانیه نکشید که صدای خورد شدن چیزی از بیرون دفتر شنیده شد و خب اصلا غیر منطقی نبود اگه جیمین با مشت پارتیشن شیشه ای کنار میزش را شکسته باشد.


جرمی به اسم تفاوت (فصل ۲)Where stories live. Discover now