منزل تهکوک_عصر
تهیونگ خسته و کلافه وارد خانه شد صدای دوش اب نشان از بودن جونگوک داخل خانه بود تهیونگ کلافه و خسته وسایلش را روی پارکت ها رها کرد و خودش را روی مبل انداخت و بدنش را کش و قوسی داد تا کمی گرفتگی اش از بین برود صدای زمزمه های جونگوک به گوش میرسید واضح نه ولی در حدی بود که تهیونگ متوجه شود که جونگوک درحال غر زدن است و با چشم های بسته لبخندی زد و سعی کرد جوری قرار بگیرد که داخل دید راس جونگوک نباشد با نزدیکتر متن غرغر ها واضحتر میشد و باعث میشد لبخند تهیونگ پر رنگتر بشه جونگوک:مرتیکه خر....پاشده قهر کرده نمیاد خونه.....خب خرس گنده نکنه منتظری من بیام منت کشی.......عه...عه...عه .....میبینی وضعیت زندگی منو ..... اون تهمت زده بعد خودشم دو روزه قهره......یکی نیست بگه اخه من انقدر احمقم که چشمام بعد پنج سال همچنان جز توعه خرس کسی رو نمیبینه.......اخه ابله من اگه قرار بود واسه موس موس دوتا بچه دست و پام بلرزه که الان این حلقه کوفتی دستم نبود ......و خفت اینکه جای فامیل من فامیل تو روم باشه رو قبول نمیکردم......حالا خوبه فامیل اون نشد جئون من شدم کیم جونگوک وگرنه الان میگفت حتما میخوام ولش کنم ......
جونگوک همچنان درحال غر زدن بود که تهیونگ از پشت بغلش کرد و خب نتیجه خیلی خوب نبود چون جونگوک به طور ناخداگاه دستش رو به عقب برد و طی یه حرکت حرفه ای تهیونگ روی زمین پهن شد چند لحظه بهم خیره شدن که یهو جونگوک به سمت تهیونگ حمله کرد و گفت:چیزیت نشد که......با تو ام.....پاشو ببینم مهره ات نشکسته که......نه نه ......تکون نخور زنگ بزنم اورژانس....
تهیونگ لبخند محو زد و گفت :چیزیم نیست ......باور کن چیزیم نیست.....
جونگوک بی توجه به حرف تهیونگ به سمت تلفن رفت و گفت: چیزیت نیست؟.....شبیه زامبی ها که شدی الان هم که زامبی کمر شکسته ای.......
تهیونگ دستش رو به کمرش گرفت و سعی کرد از زمین بلند بشه و گفت: مرسی از این همه عشق و محبتت واقعا......
جونگوک چشمی چرخوند و گفت: خواهش میکنم.....از جات بلند نشو اسیب دیده باشی اینکار احمقانه است.....همونجا دراز بکش.....
تهیونگ گفت:باور کن چیزیم نیست.......
جونگوک کلافه گفت:گفتم تکون نخور تا دکتر بیاد حرفم نباشه.......
و هرچه تهیونگ تلاش کرد جوابی نگرفت و در اخر جونگوک با اورژانس تماس گرفت و تا وقتی که پزشک نگفت که هیچ اتفاقی نیافتاده اجازه حرکت به تهیونگ نداد.منزل یونمین_۱۱شب
یونگی با ذهنی مشغول زنگ خانه را فشار داد و خب این یه قرار بود که وقتی یکی هست کسی حق کلید داخل انداختن ندارد زنگ برای بار دوم فشرده شد که گوشه در باز شد یونگی ابرویی بالا انداخت و نفس کلافه ای کشید و با خود زمزمه کرد:قهر کردن های جیمین خود فاجعه است......
و وارد شد هنوز در خانه را نبسته بود که دستی از روی شانه اش گذشت و سمت گردنش رفت و دست دیگری دور کمرش حلقه شد یونگی شوکه لحظه ای به در خیره شد تا اینکه خیسی زبون جیمین را روی لاله گوشش حس کرد و زمزمه :بیا خوش بگذرونیم یونگی.....
باعث شد در را با صدا ببنده ولی جیمین اجازه برگشتن به یونگی نداد و یونگی فقط تونست گردنش رو بیشتر کج کنه تا فضای بیشتری به زبون جیمین بده و چشم هاش رو از لذت ببنده و نفس هایی که با ناله های کوتاه بکشه دست جیمین قسمت داخلی رون های یونگی را لمس میکرد ولی به دیکش دست نمیزد داخل گردن یونگی زمزمه کرد : ایندفعه تو مطیع باش قول میدم خوش بگذره.....
و بندی را روی چشمان یونگی بست یونگی لحظه ای خواست مخالفت کند ولی با کج شدن سرش و بوسیده شدن لب هاش این اجازه ازش گرفته شد جیمین همانطور که یونگی را به سمت اتاق خواب میبرد لباس هایش را از تنش خارج میکرد ولی بوسه را قطع نمیکرد یونگی را روی تخت انداخت درحالی که هیچ لباسی به تن نداشت و فقط چشم هایش بود که همچنان بسته بود یونگی نفسی گرفت ولی با حس چیزی دور دست هایش لحظه ای شوکه شد وقتی سعی کرد دستش را حرکت دهد متوجه شده که به تخت بسته شده است چند دقیقه بعد پاهایش هم بسته شد و یونگی شوکه بود و دروغ چرا کمی ترسیده بود چون هیچ وقت کنترل رابطه اش را دست کسی نداده بود جیمین روی بدن یونگی خم شد و کنار گوشش زمزمه کرد:ترسیدی؟....
یونگی سعی نفس کلافه ای کشید و گفت:بازم کن جیمین حس خوبی ندارم......
جیمین بوسه ای به لاله گوش یونگی زد و گفت:نترس فقط روی حست تمرکز کن .....
یونگی چند باری دست بند ها را کشید ولی فایده ای نداشت جیمین پوزخندی زد و دوباره روی گردن یونگی شروع به کیس مارک گذاشتن کرد و دستش را نوازش وار روی بدن یونگی میکشید یونگی سعی کرد روی حسش هاش تمرکز کنه جیمین بوسه ها رو از گردن به سمت سینه ها یونگی کشید و همچنان دیکش رو لمس نمیکرد و با قسمت داخلی رانش و بالزهاش بازی میکرد یونگی واقعا تحریک شده بود و ناله هاش با نفس های بلندی امیخته شده بود و جیمین از تاثیر خودش روی مردش لذت میبرد جیمین زبون خودش رو روی سینه ها و بعد از خط سینه به سمت شکم و تا بالای دیک یونگی کشید و بوسه ای به دیک یونگی زد که همین بوسه لرزه ای داخل تمام بدن یونگی ایجاد کرد جیمین لبخندی زد و همه دیک یونگی را داخل دهانش برد که ناله بلند یونگی بیشتر انگیزه به جیمین داد بدون از دست دادن وقت با سرعت زیادی سرش رو حرکت میداد و صدای ناله های یونگی بلند تر میشد درحدی که یونگی کمر خودش را بلند کرده بود تا بیشتر و عمیق تر دهن جیمین را حس کند وقتی جیمین حس کرد یونگی تا ارضا شدن فاصله ای نداره سرش را عقب کشید که ناله اعتراض امیز یونگی بلند شد جیمین روی بدن یونگی خیمه زد و خودش را روی یونگی تنظیم کرد و به ارامی دیک یونگی را داخل خود فرو برد و با هر حرکت کوچیک دیک یونگی جیمین ناله ای از درد و لذت سر میداد و یونگی هم وضعیت مشابهی داشت صدای ناله هر دو فضای اتاق را پرکرده بود و جیمین سعی کرد حرکت کند و خودش نقطه پروستاتش را پیدا کند با پیدا شدن ان نقطه با سرعت خودش را روی یونگی حرکت داد و بعد از چند دقیقه هر دو ارضا شدند جیمین بی حال دست های یونگی را باز کرد یونگی جیمین را در اغوش کشید و زمزمه کرد: اگه جایزه مرخصی اجباری هام اینه من پنج ساله از عمرم رو تباه کردم......
جیمین لبخندی زد سرش را روی سینه یونگی گذاشت و سعی کرد از گرمای بدن یونگی لذت ببرههخببب میدونم ریدم این اولین اسمات زندگیم بود چند ساله نویسنده ام ولی اعتراف میکنم اولین اسماتم بود و مردم از خجالت در حدی که چکش نکردم غلط نداشته باشه😂😂😂😂
YOU ARE READING
جرمی به اسم تفاوت (فصل ۲)
Romance_خانم اجازه؟ +چیشده جک؟ -خانم مگه میشه یه نفر دوتا بابا داشته باشه؟ +این خیلی احمقانه است جک کی همچین حرفی بهت زده؟ پسر بچه با لبخند خبیثی گفت:اخه تینا دوتا بابا داره.... و نگاه معلم روی دختری که گوشه کلاس سعی در کنترل اشک هاش داشت خیره ماند راست می...