40

224 31 20
                                    

منزل دنیل لی _ صبح روز بعد

مایکل عصبی وارد خونه شد و با صدای بلند گفت: دنیل.......دنیل......
دنیل عصبی از اتاقش خارج شد درحالی بند حوله اش رو محکم میکرد گفت: چه خبرته؟........فکر کردی چه جایگاهی داری؟.......
مایکل سمت دنیل رفت و یقه حوله اش رو گرفت و گفت: چجوری؟.......چجوری اونا از وجود من باخبر شدن؟.......
دنیل شوکه گفت: منظورت چیه؟........
مایکل درحالی که کلافه این پا و اون پا میکرد گفت: دیروز اون پسره........کیم........اومد باهام حرف زد........
دنیل گفت: خب؟......
مایکل گفت: اون میدونه ........اون همه چیز رو درباره گذشته من میدونه........
دنیل گفت : اون دقیقا چی میدونه مایک؟‌........
مایکل گفت: اون حتی درباره لارا هم میدونست‌‌‌...........
دنیل اخمی کرد و گفت: امکان نداره.........اون امکان نداره چیزی بدونه.........
مایکل دوباره یقه حوله دنیل رو چسبید د گفت: دارم میگم اون میدونه..........اون لعنتی حتی مادر لارا رو هم می‌شناخت.........
رنگ از چهره دنیل پرید فقط همین مونده بود فقط همین که اونا بفهمن مادر لارا کیه ؟ اگه جیمین میدونست لارا آخرین چیزیه که قبل از مرگ مادرش پرونده اش دستش بوده به نظرتون چی کار میکرد پسری که بعد ده سال انتقام پدرش رو گرفت حالا با فهمیدن مادر لارا میتونست همه چیز رو بهم بریزه دنیل عصبی گفت: اون .......اون دقیقا چی میخواست؟........
مایکل گفت: میخواست .......میخواست براش جاسوسی کنم........
دنیل گفت: درباره چی؟......
مایکل گفت: درباره تو؟......
دنیل مشکوک گفت: مطمئنی اونا درباره مادر لارا میدونستن؟......
مایکل گفت: اره .......میدونست.......ولی براش اهمیتی نداشت........فکر نکنم جیمین چیزی بدونه از این موضوع.......
دنیل گفت: هر سوالی که ازت پرسیدن یا اطلاعاتی که ازت خواستن رو با خودم هماهنگ کن.........میگم بهت چی باید بگی........فقط نزار جیمین چیزی از واقعیت بفهمه.......
مایکل سرش رو تکون داد دنیل گفت: درباره پیرمرد هیچی بهشون نگو........اونا نباید بفهمن ما به پیرمرد وصلیم.........
مایکل روی مبل نشست و گفت: من خیلی نگرانم دن .......
دنیل کنارش روی مبل نشست و گفت: بهتره رفت و امدت رو به اینجا یه مدت صفر کنی .......یه گوشی و خط بدون خطر ردیابی میگیرم برات میفرستم.........بهتره فکر کنن ارتباطی باهم نداریم‌......
مایکل گفت: پس لارا چی میشه؟........
دنیل عصبی گفت: میفرستمش پیشت......ولی یادت باشه ۲۴ ساعته تحت کنترلی........جرعت نداری دست از پا خطا کنی........
مایکل سرش رو تکون داد و دنیل دوباره جدی گفت: تمان تمرکزت رو بزار روی اینکه .........اون خانواده مین نفهمن لارا دختر کیه.........وگرنه قبل از اینکه دست اونا به من برسه .........پیرمرد جفتمون رو تیکه تیکه میکنه.......
مایکل سرش رو تکون داد و گفت: تو چیکار میکنی؟.......
دنیل گفت: باید پیرمرد رو ببینم ........بدون مشورت نمیتونم هیچ کاری بکنم......... اونا میتونن یهو همه چی رو با خاک یکسان کنن.......
مایکل سرش رو لای دست هاش گرفت و دنیل گفت: یه راه پیدا کن اون دوتا بچه رو از اونجا دربیاری........تا هویتشون لو نرفته.........
مایکل مشکوک گفت: مگه هویتشون چیه؟.......
دنیل گفت: اونا دخترای خانواده مین هستن........
مایکل از تعجب خشکش زده بود که توجهی به اون نکرد و درحالی که داشت با خودش صحبت می‌کرد گفت: باید از شر جنازه مادرشون خلاص بشم..........اون تینا میتونه دردسر بدی بشه........ آه ........اصلا نباید زنده میموندن..........اونم مثل پدرش یونگیه.........باید وقتی فرصتش رو داشتم میکشتمش........

ادامه دارد.........
منتظر نظراتتون هستم.....

جرمی به اسم تفاوت (فصل ۲)Where stories live. Discover now