22

265 39 2
                                    

منزل یونمین _ظهر

تینا کنار جیمین روی مبل نشسته بود و درحال دیدن تلویزیون بود و جیمین در حالی که به تصویر تلویزیون خیره بود ولی در دنیای فکر و خیال گم شده بود که با صدای تینا به دنیا برگشت و گفت:چیزی گفتی؟.....
تینا گفت:میگم میشه یه زنگ به آقای مدیر بزنی؟.....
جیمین با تعجب گفت: به نامجون زنگ بزنم؟.....
تینا خیره به چشمان جیمین گفت: مگه.......مگه دوستت نیست؟......
جیمین سری تکان داد و کنجکاو گفت: اره خب......
تینا با استرس گفت: اون روز .....اون روز که دیر رفته بودم......
جیمین سری به نشانه تائید تکان داد تینا ادامه داد: من اون روز رفتم پشت در دفتر که اجازه ورود بگیرم......
جیمین باز تائید کرد تینا گفت: ولی ..‌‌... ولی صدایی از داخل دفتر میومد ......
جیمین متعجب گفت: چه صدایی؟....
تینا گفت: انگار ...... انگار یکی داشت اذیت میشد و درد میکشید......
جیمین مشکوک گفت: منظورت چیه؟......
تینا گفت: هروقت اون مرد مامان رو میزد من این صدا رو می‌شنیدم....... خواستم برم کمک آقای مدیر که معلم کیم گفت آقای مدیر خودش داره اجازه ورود میگیره ...... و نذاشت من برم...... میشه زنگ بزنید ببینید حالش خوبه......
جیمین تمام توانش رو جمع کرده بود که بلند بلند نخنده  پس به تینا گفت: تا تو بری یه دوش بگیری منم زنگ میزنم نامجون......
تینا لبخندی زد و گفت: ممنونم......
جیمین دستی لای موهای تینا کشید و متوجه اخم کردن بچه از روی درد نشد و گفت: لباس برات گذاشتم تو اتاق هنوز وقت خرید نداشتم یه دست تیشرت و شلوارک خودم رو گذاشتم برات......
تینا از روی مبل پایین پرید و سمت اتاق رفت جیمین خنده ای که نگه داشته بود رو رها کرد بلند خندید و به سمت تلفن رفت درحالی که شماره نامجون رو میگرفت به سمت اتاقی که به تینا داده بود رفت تینا درحال درآوردن لباسش بود جیمین گوشه در رو باز کرد تا بهش بگه اگه دوست داشت میتونه از وان استفاده کنه که با دیدن بدن دختر که رد کبودی و زخم روش بود جلوی در خشکش زد صدای نامجون از پشت گوشی بلند شد: الو جیمین......
جیمین شوکه بود نامجون با نگرانی گفت: جیمین چیزی شده؟......
جیمین با بغضی که تو گلوش رو چنگ میزد گفت: زنگ میزنم هیونگ.......
و بدون توجه به فریاد های نامجون گوشی رو قطع کرد صدای درب خونه بلند شد جیمین نگاهش را سمت راهرو برگرداند با دیدن یونگی اشکی که داخل چشمانش جمع شده بود رو پاک کرد یونگی نگران سمت جیمین دوید و تا دهن باز کرد حرفی بزند جیمین دستش را به نشانه سکوت بالا آورد و با دست به داخل اتاق اشاره کرد یونگی نگاهی به داخل اتاق کرد تینا شلوارش رو هم از پا دراورده بود یونگی با دیدن زخم و کبودی های بدن تینا زمزمه کرد: چه بلایی سرش اومده؟........
تینا وارد حمام شد و جیمین در اغوش یونگی فرو رفت قطره اشک از چشمانش جاری شد یونگی بوسه ای روی موهای جیمین زد و گفت: نگران نباش ...... درستش میکنیم.‌‌.......

ادامه دارد......

جرمی به اسم تفاوت (فصل ۲)Where stories live. Discover now