منزل یونمین_ صبح فردا
ساعت روی میز کنار تخت دقیقا روی ۶:۳۰ دقیقه شروع به زنگ خوردن کرد جیمین عصبی دستش را روی زنگ کوبید و گفت:این وقت صبح واسه چی باید کوکش کرده باشم؟.....
ثانیه ای در خواب بود که لحظه بعد سریع از جا پرید و شوکه اطراف را نگاه کرد از شدت بیدار شدن جیمین ، یونگی چشمش را نیمه باز کرد و گفت:چیزی نیست کابوس دیدی؟.....
جیمین هول شده از خواب پرید و گفت:چی داری میگی یون؟..... پاشو باید تینا رو ببری مدرسه؟.....
یونگی تو خواب چرخی زد و گفت:تینا کدوم خریه؟...... چرا باید بخاطرش از خوابم بزنم؟.....
با پرت شدن چیزی تو سرش و صدای فریاد جیمین که میگفت: درست صحبت کن....... تو این خونه ما دیگه تنها نیستیم.....
تصاویری از شب قبل داخل ذهنش پلی شد اوردن دوتا بچه و یونگی که در به در کوچه و خیابون شده که دنبال پوشک بگرده و نمیدونست سایزش چیه و میترسید اگه بزرگ یا کوچیک بگیره اون بچه اذیت بشه اخرش هم از هر سایزی یدونه گرفته بود همراه شیشه شیر و شیر خشک و........ کلی لوازم کودک دیگه و تمام صحنه هایی که تلاش میکردن اون بچه رو پوشک کنن و ۶ تا ادم گنده از پسش برنیومده بودند و اخرش اون دختر بچه باکلی تاسف و زخم زبون خودش پوشک بچه رو عوض کرده بود و تا اینکه قول داده بودند از اون و خواهرش نگهداری کنند یونگی همچنان درحال یاداوری بود که جیمین اینسری روی یونگی پرید و سعی میکرد او را به سمت دستشویی بکشد تا کاری کند خواب از سرش بپرد وقتی یونگی را داخل دستشویی فرستاد و از بیدار بودنش مطمئن شد از اتاق خارج شد و به سمت آشپزخانه رفت و با دیدن دختر بچه ای که درحال چیدن میز با آن دست های کوچکش است هول شده به سمتش رفت و گفت: هی تینا ممکن آسیب ببینی......
دخترک لبخندی زد و گفت:نه چیزیم نمیشه......دوست ندارم بیکار باشم.....
جیمین روی زانو هایش نشست تا هم قد تینا شود و گفت: تو میتونی هرکاری دوست داری بکنی ...... میتونی بازی کنی......فیلم ببینی ......یا هرکاری ولی اینکار فقط اذیتت میکنه و ریسک اسیبش برات بالاست......پس سعی کن تو سنت باشی هیچ آدمی مجبور نیست زود بزرگ بشه......
تینا لبخندی زد که جیمین بوسه ای به پیشانی اش زد و گفت: خیالت بابت مدرسه و خواهرت راحت باشه من حواسم هست و به هیونگ هم سپرده ام نذاره کسی بفهمه که همچنان مدرسه میری......
دختر لبخندی زد.مدرسه دفتر نامجون _چند ساعت بعد
هوسوک وارد دفتر شد و نگاهی به چهره نامجون با اون عینک و استایلش انداخت حال خوبی نداشت و نیاز شدیدی به حواس پرتی داشت به سمت نامجون غرق درکار رفت ودم گوشش زمزمه کرد:میخوامت.....
نامجون شوکه درجای خود پرید با دیدن هوسوک لبخندی زد و بوسه ای روی لبش گذاشت هوسوک دوباره روی لب های نامجون زمزمه کرد:میخوامت ......
(از اینا به بعدش کار باران مرسی بیب😘😘😘)
هوسوک:نامجونا نظرت چیه همین جا انجامش بدیم نمیتونم تا خونه صبر کنم
نامجون:اوه بیبی هورنی من نمیتونه صبر کنه؟
هوسوک:فقط زود باش
نامجون تو یه حرکت هوسوک رو روی میز مدیریتش گذاشتو پاهاشو باز کرد و بینش قرار گرفت و لب های هوسوک رو شکار کرد میمکید و گاز میگرفت و ناله هوسوک رو دراورد
هوسوک دستاشو دور گردن نامجون انداخت و انگشتاشو توی موهای نامجون فرو برد و سر نامجونو بیشتر به طرف خودش کشید نامجون گازی از لب پایین هوسوک گرفت و زبونش و توی دهان داغ هوسوک چرخوند و جای جای دهنشو تصرف کرد ، هرچی بیشتر میچشید بیشتر میخاست با مکیدن زبونش هوسوک ناله ای کرد حلقه دستاش دور گردن نامجون تنگ تر کرد و پاهاشو دور کمر مرد حلقه کرد، نامجون چنگی به رونش زد و زیپ و دکمه شلوار هوسوک رو باز کرد و به عضو هوسوک از روی باکسر فشاری وارد کرد
هوسوک صورتشو توی گودی گردن نامجون برد و بوسه های ریزو درشتشو روی گردن مرد گذاشت
نامجون دستشو از باکسرش رد کرد و به عضو تحریک شده هوسوک رسوند و فشارش داد
هوسوک: آاههه نامییی....اووم
نامجون: جونم بیبی بگو چی میخای
دستشو روی عضوش حرکت داد ، هوسوک توی گردنش اه میکشید و ازش میخاست ادامه بده ، نامجون حرکت دستشو بیشتر کرد و هوسوک سعی میکرد صدای ناله هاش از این بیشتر نشه چون اونا توی دفتر مدیریت بودن و کافی بود یه دانش اموز صداشونو بشنوه
نامجون هوسوک رو روی میز خابوند و شلوار و باکسر خودش و شلوار و باکسر هوسوک رو کامل دراورد و دکمه های پیرهنشو باز کرد روی پسر کوچیکتر خم شد و لباشو بوسید لب های هم رو میک میزدن هوسوک موهای نامجونو چنگ میزد و پایین تنه هاشونو بهم میمالید نامجون بوسه هاشو به گردن هوسوک رسوند و قسمت حساس گردنشو گاز گرفت مکید و لیسش زد
هوسوک:آااه نامجوناااا زود بااش
نامجونم اوضاش اصلا خوب نبود و دیکش در معرض انفجار بود پایین تر رفت و ترقوه پسر رو مکید پایینتر رفت و زبونشو دور ناف هوسوک کشید پسر دیگه داشت دیوونه میشد
نامجون پایین تر رفت و نوک عضو هوسوک رو بوسید و بالزهای پسر و مالید نگاهیی به سوراخش انداخت و پایین رفت زبون داغشو روی سوراخ نبض دارش کشید
هوسوک لبشو گاز گرفت سعی کرد به خاطر این حرکت نامجون جیغ نکشه
هوسوک: آاااه نامیییی
ولی نامجون انگار دست بردار نبود زبونشو وارد سوراخش کرد
هوسوک:آااه ...اآاااهههه
هوسوک یه دستشو روی دهنش گذاشت و با دست دیگش به موهای نامجون چنگ زد پاهاشو بیشتر باز کرد
نامجون چند بار زبونشو داخل اون حفره داغ فرستاد و بالاخره عقب کشید و زبونشو تا سر دیک هوسوک کشید
نامجون بالا اومد کمی هوسوک و سمت خودش کشید عضو دردناکشو کامل وارد هوسوک کرد
هوسوک از ورود یهویی نامجون نفسش برید و دوتا دستشو روی دهنش گذاشت تا صدای فریادش بیرون نره گرچه زیاد موفق نبود
نامجون روش خم شد و دستاشو دو طرف سرش گذاشت
نامجون: هوسوکااا نفس بکش
هوسوک: لعنت بهت.....لعنت بهت....آااااه فقط تکون نخور دارم پاره ......پاره میشم
قطره اشکی از کنار چشمش چکید ، نامجون بی حرکت مونده بود خیلی سخت بود ولی نمیخاست بیشتر از این به پسرش درد بده همینم پشیمونش کرده بود
کل صورت هوسوک رو بوسید و سعی کرد حواسشو از پایین تنش پرت کنه
هوسوک که کمی از دردش کم شده بود از نامجون خاست که حرکت کنه
نامجون سرشو توی گودی گردن هوسوک پنهان کرد مکیدش و اولین ضربه رو زد
هوسوک:آااه ...اروووووم
هوسوک دستاشو توی موهای نامجون چنگ میزد و اروم ناله میکرد نامجون ضربه هاشو شروع کرد و سعی میکرد زودتر پروستاتشو پیدا کنه با ناله بلند هوسوک و حلقه شدن پاهای هوسوک دورش فهمید که پیداش کرده
هوسوک:عاه عاه عاااااه نامی تندتر
هوسوک صورت نامجونو بالا اوردو لباشو بوسید و مکید و ناله هاشو توی دهنش خالی میکرد و موهای نامجونو چنگ میزد و پاهاشو دور نامجون حلقه کرد تا عمیقتر حسش کنه
هوسوک:عااه ...نامیی...عاه نزدیکم
نامجون دستشو سمت عضو هوسوک برد و بهش هندجاب داد
نامجون:بیا پسرم برای من بیا...بیا زیبای من
سرعت دستشو بالاتر برد و هوسوک توی دستش خالی شد ضربه هاش متوقف کرد و بازم عضو هوسوک رو مالید تا کاملا خالی بشه ، لباشو شکار کرد و ضربه هاشو از سر گرفت هوسوک دستاشو دور گردنش حلقه کرده بودو موهای نامجونو چنگ میزد و ناله میکرد و ازش میخاست تندتر حرکت کنه
بعد از چند ضربه نامجون توی هوسوک خالی شد و اه مردونه ای کشید
اروم ازش بیرون کشیدو شروع به بوسیدن بدن بی نقص
پسرش کرد
نامجون:خوبی بیبی؟
هوسوک میون نفس نفس زدناش لبخندی زد و گفت
هوسوک: خوبم ....نه ....عالیم
نامجون روش خم شد و شروع به بوسیدنش کرد
هوسوک دستاشو دور گردنش حلقه کردو توی بوسه همکاری کرد بعد از چند دقیقه نامجون هر دو شون رو تمیز کرد و به هوسوک کمک کرد بلند بشه و لباسشو تنش کنه .ادامه دارد ......
YOU ARE READING
جرمی به اسم تفاوت (فصل ۲)
Romansa_خانم اجازه؟ +چیشده جک؟ -خانم مگه میشه یه نفر دوتا بابا داشته باشه؟ +این خیلی احمقانه است جک کی همچین حرفی بهت زده؟ پسر بچه با لبخند خبیثی گفت:اخه تینا دوتا بابا داره.... و نگاه معلم روی دختری که گوشه کلاس سعی در کنترل اشک هاش داشت خیره ماند راست می...