منزل تهکوک _ صبح روز بعد
جونکوگ چشم هاش رو باز کرد و نگاهی به چهره غرق خواب تهیونگ انداخت لبخندی زد و زمزمه کرد: تنها وقتی که میشه تو رو آروم دید وقتیه که خوابی.....
و انگشت اشاره اش رو از پیشونی تا سینه تهیونگ کشید و زمزمه کرد: من عاشق همه چیزتم عاشق چشمات، بینیت،لبات،ترقوه هات ، خط سینه ات، و هرچیزی که متعلق به توعه لعنتی ......
تهیونگ خنده تکه ای بین خواب کرد و گفت: داشتم لذت میبردم هااااا......
جونگوک شوکه گفت: بیداری؟.....
تهیونگ یه چشمش رو باز کرد و با شیطنت گفت: دیکم چی ؟ اونم دوست داری؟.....
جونگوک چشمی چرخوند و گفت : کلا منصرف شدم من ازت متنفرم کیم تهیونگگگگگ......
تهیونگ خنده بلندی سر داد و گفت: نه جدی عاشق اون نیستی؟..... اونم جزوی از منه دیگه..... الان گفتی عاشق همه چیز منی؟......
جونگوک عصبی بلند شد و بالشت روی تخت رو تو صورت تهیونگ کوبید و به سمت حموم رفت تهیونگ خنده بلندی کرد و گفت: بابا دروغ میگم مگه......
جونگوک درحالی که لباس هاش رو درمیاورد از داخل حموم داد زد: تا نیومدم بدم دهنت و خودم خفه ات کنم..... کیم تهیونگگگگگ.....
تهیونگ با مسخره گفت: تو ۵ ساله با من ازدواج کردی و همیشه تهدیدت همینه ولی عمرااااا انجامش نمیدی.......
جونگوک شاکی درحالی که فقط یه باکستر تنش بود از حموم خارج شد و گفت: فکر کردی چون نمیتونم نمیکنم......میترسم پاره بشی بدبخت.....
تهیونگ از خنده روی تخت افتاده بود گفت: خیلی اعتماد به نفست بالاست کیم جونگوک......
جونگوک لحظه ای تعادل فکریش رو از دست داد و روبروی تهیونگ قرار گرفت و گفت: هیچ وقت .....هیچ وقت سر همچین چیزی باهام شوخی نکن...... شاید زیر خوابت باشم ولی من یه مردممممم...... میفهمی.....
و عصبی به داخل حموم برگشت تهیونگ شکه از ناراحتی جونگوک به دیوار خیره شد طبق معمول گند زده بود و این بار معلوم نبود چجوری باید درستش کنه .منزل نامهوک _ همان دقایق
هوسوک میز صبحانه رو چیده بود که صدای قدم های نامجون رو شنید لبخندی زد و گفت: تا دیرت نشده بیا بخور صبحانه ات رو......
نامجون بوسه ای رو گونه هوسوک گذاشت و گفت : کاش میذاشتی تو کار های خونه کمکت کنم.....
هوسوک لبخندي زد و کنار نامجون نشست و گفت: عزیزم تو همین که به چیزی دست نمیزنی بزرگترین کمکه......
نامجون صدای اعتراض از خودش دراورد و گفت: انقدرم افتضاح نیستم....
هوسوک درحالی که قهوه اش را مزه میکرد سری تکان داد و گفت: درست میگی خیلی بیشتر از این حرفا افتضاحی ......
و هردو شروع به خندیدن کردن که صدای زنگ گوشی نامجون بلند شد نامجون نگاهی به اسم مخاطب کرد و رو به هوسوک گفت: جیمینه.....
هوسوک سری به نشانه فهمیدن تکان داد و نامجون تماس رو متصل کرد و صدای جیمین داخل فضای آشپزخانه پیچید : سلام هیونگ ....
نامجون : سلام جیمین چیزی شده؟.....
جیمین: راستش میخواستم بگم تینا چند روزی نمیاد مدرسه......
نامجون : باشه مشکلی نیست فقط خودت درس ها رو باهاش کار کن.....
جیمین : ممنونم هیونگ...... فقط.....
نامجون :فقط؟......
جیمین با لحن خجالت زده ای گفت: میشه یه درخواستی کنم؟.....
نامجون :اره پسر چی شده؟.....
جیمین با من و من گفت: راستش.....ببین میدونم ...... میدونم که این خلاف قوانین مدرسه است ......و من .....خب من هیچ نسبتی با تینا ندارم.....ولی....
نامجون کلافه گفت: جیمین انقدر آسمون و ریسمون بهم نباف......برو سر اصل مطلب.....
جیمین نفس رو به بیرون فرستاد و گفت: میشه پرونده تینا رو بررسی کنم؟.....
نامجون نفس کلافه ای کشید و گفت: خودت میدونی که نمیتونم اطلاعات دانش آموز ها رو دراختیار کسی بذارم؟......
جیمین ناراحت گفت : میدونم ...... ولی نمیشه استثنا قائل بشی؟......
نامجون گفت: دنبال چه اطلاعاتی هستی؟......
جیمین امیدوار گفت: هر اطلاعاتی ......هرچیزی که بشه درباره تینا چیزی فهمید ......
نامجون سری تکان داد و گفت: خودم بررسی میکنم.....
جیمین با هیجان گفت: مرسی هیونگگگگ ..... جبران میکنم .....
و تماس رو پایان داد.خببببب ببینید کی برگشتههههه 😁😁😁😁
میدونم هرچی بگید حق دارید ولی اینبار عین آدم برگشتم بنویسم ولی میشه شما هم کامنت بزارید و نظراتتون رو بگید😘😘😘😘
راستی دیدید تهیونگ بازم گند زد نظرتون چیه یه بار جای تاپ و باتم و عوض کنم تا این بچه ام رو انقدر اذیت نکنه😈😈😈😈😈
دوستون دارمممم
YOU ARE READING
جرمی به اسم تفاوت (فصل ۲)
Romance_خانم اجازه؟ +چیشده جک؟ -خانم مگه میشه یه نفر دوتا بابا داشته باشه؟ +این خیلی احمقانه است جک کی همچین حرفی بهت زده؟ پسر بچه با لبخند خبیثی گفت:اخه تینا دوتا بابا داره.... و نگاه معلم روی دختری که گوشه کلاس سعی در کنترل اشک هاش داشت خیره ماند راست می...