Ch 13

1.1K 189 31
                                    

پلک‌های کاپیتان روی هم لرزید و لحظه‌ای بعد، آهسته چشم باز کرد، نگاه گنگش رو توی فضای اتاق چرخوند و با حس دستی که دور کمرش حلقه شده بود و اون رو توی آغوش گرمی نگه می‌داشت، نامطمئن سر بلند کرد.

چشم‌های گرم خوابش رو به چهره‌ی غرق‌ خواب تاناکا داد و لحظه‌ای طول کشید تا مغزش شروع به کار کنه و اتفاقات دیشب رو به خاطر بیاره.

پلک‌هاش رو روی هم فشرد و زیر لب آهی کشید؛ تقریبا دم صبح، همونطور که سرش روی سینه‌ی تاناکا تکیه خورده بود، بالاخره به خواب رفت...

مدت‌ها می‌شد که همچین خواب آروم و راحتی رو تجربه نکرده بود؛ هرچند خیلی طول کشید تا به خواب بره که اون هم بخاطر هیجان کاذب و دوپامینی بود که بعد از اون بوسه‌های نرم و سبک، برای ساعت‌ها توی رگ‌های کاپیتان می‌چرخید.

آهسته چونه‌اش رو به سینه‌ی مرد تکیه داد و درحالی که از زیر نگاهی به چشم‌های بسته‌ی اون می‌انداخت، ناخوداگاه لبخندی زد.

گرمای خاصی که از اون وجود سرد گرفته بود، به جونگ کوک حس عجیب و دلچسبی می‌داد؛ به‌طوری که مایل بود بارها و بارها تجربه‌اش کنه و این فقط با بوسیدن اون مرد میسر نبود، بلکه با لمس‌های تاناکا و همین آغوش آرامش‌بخش، حتی با نگاه‌های پرازحرفی که پشت پرده‌ی سکوت تاناکا مخفی شده بود و احتمالا قصد نداشت به همین زودی اون‌ها رو بیان کنه.

جونگ کوک پلکی زد و درحالی که آهسته از جا کنده می‌شد، خودش رو از آغوش مرد بیرون کشید. پرتوهای کمرنگ خورشید از لای درز پنجره و پرده گذر می‌کرد تا روی دیوار و تخت بیفته، خبر از شروع روز می‌داد و جونگ کوک احتمالا دوباره کمتر از دو ساعت چشم روی هم گذاشته بود.

دم عمیقی گرفت و بعد از کنار زدن پتو، از روی تخت بلند شد. دستی لای موهای خشک‌شده‌اش کشید که آشفته بنظر می‌رسید؛ باید دوشی می‌گرفت و بعد برای تمرین گروهی امروز آماده می‌شد.

سمت تخت برگشت تا تاناکا رو بیدار کنه اما وقتی چهره‌ی غرق آرامش اون رو دید، نامطمئن توی جا چرخید، حداقل اون مرد می‌تونست جای کاپیتان ساعتی بیشتر بخوابه...

حوله‌اش رو از کمد بیرون کشید و در همون حال نگاهش رو توی اتاق چرخوند تا چشم‌هاش روی دوربین گوشه‌ی اتاق بنشینه.

اون پروانه‌ی آبی رنگ هنوز روی لنز نشسته بود و احتمالا اون هم رویا می‌دید! جونگ کوک به روی پروانه چشمکی محض تشکر زد که پروانه از جا پرید و کاپیتان رو غافلگیر کرد.

پروانه چرخی خورد و درحالی که سمت جونگ کوک می‌اومد، بال‌های خوشرنگش رو بهم زد که زیر نور خورشید اکلیلی بنظر می‌رسید.

جایی روی حوله‌ی مرد نشست و جونگ کوک حین تماشای حرکات ظریف اون، آهسته سر پیش برد.

زمزمه‌وار، طوری که انگار رازی رو با اون پروانه بازگو می‌کنه، گفت:

Eight ∥ هشت {VKook, YoonMin}Where stories live. Discover now