Ch 22

934 162 39
                                    

بدون اینکه برای لحظه‌ای مردمک‌های مردد و لرزونش رو از چهره‌ی کاپیتان جدا کنه، بی‌حرکت ایستاد.

" اعتماد، تهیونگ؛ نباید خرجش کنی. چه وقتی یکی اون رو ازت می‌خواد، چه زمانی که یکی اون رو بهت سپرده. به مامان قول می‌دی که یادت بمونه؟"

جمله‌ای که در نتیجه‌ی فراموش نکردنش، درد زیادی رو متحمل شده بود رو از تنها نقطه‌ی روشن گذشته‌اش به خاطر می‌آورد و حالا که با تمام وجود نیاز داشت اون ضربه رو دریافت کنه، حصاری از اجبار دست و پاهاش رو محکم می‌بست.

- تاناکا بجنب!

مربی آن درحالی که از اضطراب سرخ شده بود، کنار زمین فریادی زد تا دروازه‌بان رو هشیار کنه.

نگاه نامطمئن دروازه‌بان میون چشم‌های منتظر اعضای تیم چرخید؛ شاید این شخصیت و حضور تاکه‌ئو نبود که اعتماد اون چشم‌ها رو داشت؛ مهارتش بود.

هیچ‌یک از اعضای تیم تقلای چندانی برای ممانعت از مهاجم اولسان نمی‌کرد چون می‌دونستن که رقیب نمی‌تونه دروازه‌ی تاناکا رو باز کنه.

هیچ‌کس، به جز یک‌نفر... مدافعی که خود شخص تاکه‌ئو موقعیت مکانی‌اش رو در چیدمان آخر، تغییر داده و به نزدیک دروازه منتقل کرده بود...

در یک چشم بهم زدن، پارک بیونگهو پیداش شد و درست لحظه‌ای قبل از اقدام مهاجم اولسان به ضربه‌ی محکمی که توپ رو سمت دروازه‌ی تاناکا راهی می‌کرد، پیش رفت و با یک ضربه‌ی ناگهانی، توپ رو از خط‌کشی بیرون انداخت.

همون‌جا ایستاد و بی‌اعتنا به اعتراض بعضی اعضای تیم، که با الزام اوت¹ شدن ضربه موافق نبودن، نگاه منفوری به تاکه‌ئو انداخت تا بهش ثابت کنه که اعتمادی از سمت خودش به دروازه‌بان در کار نیست و حاضره ریسک اوت کردن توپ رو به جون بخره تا اینکه به تاناکا اعتماد کنه...

تاکه‌ئو ناباورانه نفسی که حبس کرده بود رو فوت کرد و با فشردن دست‌هاش به زانو، روی اون‌ها خم شد.

باور اینکه اون پارک بیونگهوی بی‌مصرف نجاتش داده بود، سخت بنظر می‌رسید؛ این مسئله حداقل اثبات کرد که تاناکا با توجه به درجه‌ی اعتماد اعضای تیم به مهارت خودش، چیدمان درستی رو برای تیم پیشنهاد داده بود...

خودش فردی که کمترین اعتماد به دروازه‌بان رو داشت، در نزدیک ترین نقطه به دروازه قرار داده بود که از ورود توپ به محوطه‌ی دروازه تا حد امکان جلوگیری بشه و حالا هم نتیجه‌‌اش رو دید!

نیم‌نگاهی به جونگ‌کوک انداخت و سعی کرد نفس‌های آشفته‌اش رو نظم ببخشه.

جونگ کوک که با نگاه متعجبش توپ رو دنبال می‌کرد، لحظه‌ای بعد سرش رو بالا گرفت و وقتی چشم‌هاش روی چهره‌ی درمونده‌ی تاناکا نشست، بدون عکس العمل خاصی تنها گوشه‌ی لبش رو گزید.

Eight ∥ هشت {VKook, YoonMin}Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora