گوشهی لبش رو آهسته گزید و با دیدن موبایلش که روی میزی نزدیک به مبل افتاده بود، با عجله اون رو میون انگشتهاش گرفت ولی با یادآوری اینکه موبایل تاناکا شکسته، در لحظه بادش خوابید.
نفس پرحرصی رو از سینه بیرون فرستاد و نامطمئن اعلانهای روی صفحه رو بررسی کرد تا شاید اثری از تاناکا پیدا کنه.
چشمش به مقالهای افتاد که عنوان مسخرهاش میتونست برای مدتها ذهنش رو درگیر کنه:
" استقبال بیشتر مخاطبین از مستند ورزشی محبوب تیم سئول به دلیل حذف شدن تاناکا تاکهئو از برنامه"
جونگ کوک از حرص چشمهاش رو توی حدقه چرخوند و برای لحظهای نگاهش رو به تصویر خودش و بیونگهو توی تلویزیون افتاد؛ بعد از ارزیابی چندبارهی صحنههایی که نمایش میداد، بیشتر از قبل مطمئن شد که تمام دوربینها از قصد یا پشت به تاناکا قرار دارن یا تصویر با حضور پیدا کردن دروازهبان برش داده شده بود.
کلافه دستی لای موهای آشفتهاش کشید و درحالی که گفتهی تاناکا رو راجع به کنار گذاشته شدنش به، هر نحوی، از برنامه مستند به خاطر میآورد، زیر لب نوچی کرد.
تصور میکرد با نزدیک نگه داشتن تاناکا به خودش، چهرهی بیوطن زمان بیشتری روی صفحه نمایش داده میشه اما انگار عوامل ترجیح داده بودن اون صحنهها رو حذف کنن تا اینکه به تاناکا فرصتی بدن.
با لرزیدن موبایل بین انگشتهاش، کاپیتان نگاه تبدارش رو از تصویر خودش روی صفحه نمایش تلویزیون گرفت و نیمنگاهی به پیامی انداخت که از سوجون دریافت کرده بود.
پیام متن خاصی نداشت و تنها یک لینک بود و همین جونگ کوک رو متعجب و کمی مردد کرد... چرا سوجون باید همچین چیزی رو بدون توضیحی براش ارسال میکرد؟
با تصور اینکه ممکنه ربطی به برنامه مستند داشته باشه، نامطمئن لینک رو لمس کرد.
بلافاصله پیامی روی صفحه ظاهر شد و ابروهای جونگ کوک بالا پرید.
" خونهی من برات زیادی سرده، بچهننه؛ ساعت هشت غروب، باشگاه موردعلاقهی لعنت شدهات ملاقاتم کن؛ برات یه چیزی دارم."
جونگ کوک مردد پیام رو مرور کرد، میدونست که از طرف تاناکا براش ارسال شده اما دلیل اینکه چرا و چطور از شمارهی سوجون این پیام به دستش رسیده، کمی ذهنش رو مشغول میکرد.
درنهایت با بالا انداختن شونههاش، ترجیح داد زیاد به این مسئله فکر نکنه و تنها بعد از به خاطر سپردن زمان و مکان ملاقات، موبایلش رو کنار گذاشت تا پیش مادرش بره:
- به همین سرعت سوپ بار گذاشتی..؟ــــــــــــــــــــــ
- هی!
با صدایی گرفته و بم، بیونگهو رو که درحال عرق ریختن توی اون هوای سرد، بین خطوط فرضی پاسکاری میکرد، صدا زد.
قدمی برداشت و درحالی که یک دستش رو به کمر زده بود، به ژاپنی گفت:
- گفتم از خط بیرون نرو.
به ناسزاهای زیرلب ِ بیونگهو که از نفس افتاده بود بیاعتنایی کرد و نیمنگاهی به سوجون که کنار زمین منتظر مرد ایستاده بود انداخت.
سوجون که دستهاش رو روی سینه بهم قلاب کرده بود، با نگاهی خیره حرکات بیونگهو رو دنبال میکرد.
هوا تاریک و بیشتر از حد تصورشون سرد شده بود، ژاکت ورزشیای که به تن داشت، برای گرم نگه داشتنش کافی نبود.
زیر لب آهی کشید و بعد از انداختن نیمنگاهی به ساعت مچیش، چشمهاش رو سمت تاناکا کشید که بنظر اون روز بشدت توی نقش کاپیتانیش فرو رفته بود و قصد داشت یک شبه از بیونگهو بازیکن طلایی بسازه:
- فکر میکنم برای امروز بس باشه، کاپیتان؛ به حد کافی تنبیه شده... نه؟
تاکهئو بیمقدمه پرسید:
- پیام رو گرفت؟
و با چشمهای کشیدهی خمارش، نگاهی جدی به چهرهی سوجون انداخت.
سوجون لبخند محوی به لب نشوند و درحالی که سمت تاناکا قدم برمیداشت، سری تکون داد:
- بله، به دستش رسید اما جوابی نداد. احتمالا تعجب کرده از شمارهی من همچین پیامی گرفته.
کنار تاناکا ایستاد و همونطور که نفس سرمازدهاش رو از سینه بیرون میداد، اشارهای به بیونگهو زد:
- فردا هم میتونی ازش کار بکشی...
حقیقتا دیدن قطرات عرقی که از سرمای هوا روی پوست تن بیونگهو خشک میشد، کمی دلنگران شده بود.
تاناکا درحالی که بازوبند کاپیتان رو از بازوش باز میکرد، بیصدا پوزخندی زد و زیرلب به ژاپنی گفت:
- اگر فقط میدونستی چقدر مستعد طلایی شدنه.
از کنار سوجون رد شد و تنهای بهش زد تا به طرف رختکن قدم برداره.
سوجون بیاراده تک خندهای زد و برای لحظهای رد قدمهای تاناکا رو گرفت.
وقتی مرد از دیدش خارج شد، آهسته سمت وسط زمین رفت و همونطور که ژاکتش رو از تن بیرون میکشید، مرد رو صدا زد:
- قرار شاممون که یادت نرفته بیونگهو؟
و ژاکت رو روی شونههای مرد که از حرکت میایستاد، انداخت.
- هیونگ... قسم میخورم که گردنشو میشکنم.
بیونگهو با فشردن ژاکت به دور تن خودش، نگاهی پر نفرت به دروازهی خالی انداخت و درحالی که نفس نفس میزد، زیرلب نالید:
- لعنت بهش...
- خوبه، خوبه... عوضش کاری کرد که کمکاری تمام هفتهات رو جبران کنی.
سوجون با خندهی کوتاهی این رو گفت و ضربهای به بازوی گر گرفتهی مرد زد که نم عرق روی اون نشسته بود:
- توی این یه مورد قرار نیست طرفت رو بگیرم.
YOU ARE READING
Eight ∥ هشت {VKook, YoonMin}
Fanfictionداستانی جدید به قلم نویسندگان ناول "موسیو" ، ماریشکا و سارا اِیسی در هیاهوی جام کشورهای آسیا، مرد جوان و خوشآوازهای به اسم جئون جونگکوک، کاپیتان نسل طلایی تیم فوتبال سئول (Seoul FC) بازیکن برتر ملیپوش کرهی جنوبی شد. کاپیتان جئون، الگوی سختکوش...