Ch 28

1.1K 147 17
                                    

جونگ کوک شوکه از اونچه می‌شنید، به سرفه افتاد و درحالی که مشتش رو به قفسه‌ی سینه‌اش می‌کوبید تا راه تنفسش رو باز کنه، با صدای بلندی نالید:

- مامان!

بیشتر از اینکه از حرف‌های مادرش متعجب باشه، می‌ترسید تاناکا بخواد راجع به مکالمات ساعتی پیششون حرفی بزنه؛ اینکه خود جونگ کوک با شیطنت خاصی از تاناکا همچین چیزی رو درخواست کرده بود.

کادیتا کتف پسرش رو ماساژ داد و درحالی که به تاکه‌ئو خیره بود، یک لیوان آب برای جونگ‌کوک ریخت و به طرفش گرفت.

- کادیتا...

تاکه‌ئو درحالی که به صلیب و پروانه‌ی دور گردن کادیتا خیره بود، زیرلب اون رو صدا زد و بعد از مکث کوتاهی به ژاپنی اضافه کرد:

- باید مامان صدات کنم؟

نگاه خمارش رو از آویز صلیب گرفت به جونگ‌کوک دوخت:

- حتما می‌دونی که ما دعوا نمی‌کردیم.

کادیتا دست‌هاش رو توی جیب‌های دامنش برد و آهی کشید:

- یه طوری کنار میام؛ غذات سرد می‌شه، تهیونگ.

- مامان من برام غذای گرم نمی‌آورد و نگران زخم‌هام نبود؛ اما می‌تونم درک کنم باید سخت باشه که ببینی پسرت رو کبود کردم.

تاکه‌ئو بی‌اونکه نگاهش رو از جونگ‌کوک بگیره این رو به ژاپنی گفت و بعد اضافه کرد:

- بابت غذا هم ممنونم، کادیتا.

از اونجا که نتونست تاییدی برای "مامان" صدا زدن کادیتا بگیره، اسمش رو خطاب کرد؛ بعد هم ماندوی توی ظرفش رو برداشت و با دوختن نگاه جدی و بی‌حسش به نقطه‌ای نامعلوم، زیرلب گفت:

- تهیونگی صدام کن.

جونگ کوک که تمام مدت مکالمه‌ی اون‌ها، سرش رو زیر انداخته و بی‌حرف به ظرف غذاش خیره بود، با شنیدن جمله‌ی آخر تهیونگ، مردمک‌های لرزون از نگرانی‌اش رو سمت چهره‌ی مرد کشید و تلاش کرد چیزی بگه اما لب‌هاش بی‌اینکه کلمه‌ای رو شکل بدن، باز و بسته می‌شد.

بزاقش رو فرو فرستاد و وقتی نگاه خشک شده‌ی تاناکا رو دید، بی‌توجه به حضور کادیتا سمت مرد مایل شد و دستش رو دور تن اون حلقه کرد؛ تاناکا رو از پهلو به آغوش فشرد و بوسه‌ی گرمی به شقیقه‌ی اون نشوند:

- تاکه‌ئو... غذات سرد می‌شه.

کادیتا با وجود عشقی که از دیدن ملایمت و مهر پسرش به اون پسرک ژاپنی احساس می‌کرد، درگیر افکار و نگرانی‌هایی بود که کنار اومدن باهاشون سخت بنظر می‌رسید.

اینکه باید یک مرد رنج‌کشیده که شاید روحیات خشنی داشت رو به عنوان شریک عاطفی پسرکش می‌پذیرفت و حق دخالت و یا مخالفتی رو هم به خودش نمی‌داد، واقعا دشوار بود.

Eight ∥ هشت {VKook, YoonMin}Où les histoires vivent. Découvrez maintenant