Ch 47

923 123 26
                                    

پله‌های سنگی خیس بود و تگرگ، می‌تونست تعادلش رو روی اون‌ها بهم بزنه.

دمپایی‌هاش پر از آب شده بود و می‌ترسید که روی پله‌ی سنگی قدم برداره... انگار می‌دونست که قطعا سقوط می‌کنه.

توپ گِلی توی آغوشش رو محکم‌تر گرفت و محتاطانه یک دستش رو روی نرده‌ی کنار پله قرار داد تا ازش بالا بره.

بهرحال که جای دیگه‌ای برای رفتن نداشت؛ هرناکجایی می‌رفت، درنهایت باید به اون جهنم برمی‌گشت.

- کجات درد می‌کنه؟ جلوته یا عقبت؟؟

بی‌اعتنا به صدای مرد همسایه که تا کمر از پنجره‌ آویخته بود، پله‌ی اول رو بالا رفت و از دردی که به تن نحیفش رعشه انداخت، لرزید.

- با توام بچه! بهم بگو چه بلایی سرت اومده؟

خنده‌ای کرد و سیگاری کنج لبش آتش زد:

- سوراخت درد می‌کنه نه؟ اون عوضی دیوونه رو خوب می‌شناسم؛ اگه بهم بگی مامانت کجاست، خودم جریان رو به پلیس می‌‌گم.

توپش رو محکم‌تر توی آغوش فشرد و دو پله‌ی باقی مونده رو بالا رفت؛ قصد نداشت برگرده و پشت سرش رو نگاه کنه...

- هی، کجا داری می‌ری؟ بزرگترت داره باهات حرف می‌زنه.

پلک‌های لرزونش رو بهم فشرد و قدم دیگه‌ای برداشت تا هرچه زودتر به اتاق مادرش بره و توپش رو تمیز کنه، اما دمپایی‌های لعنتی که از آب بارون خیس بود، روی سنگ ورودی لیز خورد و لحظه‌ای بعد، جسم سبکش سقوط کرد تا روی کمر رعشه‌گرفته‌اش فرود بیاد.

هق بی‌صدایی زد و جسم خیس از گِل و آبش رو به پهلو برگردوند تا بتونه از درد طاقت‌فرسایی که به تک تک اندام‌های ظریفش تحمیل می‌شد خلاص بشه؛ احساس می‌کرد که حتی اگر از پس تمام تگرگ‌ها و رنج‌های فیزیک ناتوانش بربیاد، دلهره‌ای که در بدو ورود به اون خونه در دلش می‌نشست رو تاب نمی‌آورد.

می‌خواست که توپش رو تمیز کنه و با برداشتنش، برای همیشه از اونجا بره... انقدر دور بشه که هیچکس نتونه پیداش کنه.

اما مامان چی؟

اگر مامان برمی‌گشت و اونجا نبود که ببینتش، چی می‌شد؟

- تو که می‌دونی نمی‌تونی فرار کنی...

صدای مرد همسایه رو هنوز می‌شنید، اما اینکه چرا نمی‌تونست بهش بی‌تفاوت باشه، رفته رفته عذاب‌آور می‌شد؛ انگار تن صدای لعنتی و آشناش تغییر کرده بود.

- بیا اینجا پسرم...

دست‌های لرزونش رو به زمین زد و با ناله‌ای از درد، بلند شد.

درحالی که به زمین سرد و خیس خیره می‌شد، پلک‌هاش رو محکم بهم فشرد و زیرلب زمزمه کرد:

'' مطمئنم خوابی...''

Eight ∥ هشت {VKook, YoonMin}Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora