نفس گره خورده زیر سینهاش رو به زحمت بیرون فرستاد و درحالی که میجنگید پلکهای سوزناکش رو ازهم فاصله بده، توی جا نیمخیز شد.
درد شدید گرفتگی عضلاتش و لرزی که به اندامش افتاده بود، نشون از ضعف و مریضی سختی میداد که قرار بود تا مدتی کاپیتان طلایی شماره هشت رو درگیر خودش کنه.
لبهای پوسته پوسته شدهاش رو روی هم فشرد و با حس خشکی بیش از اندازهی اون، ناخواسته آهی کشید که به سرفهای سنگین ختم شد.
تاریکی خفه کنندهای فضای خونه رو دربرگرفته بود و جونگ کوک به خاطر نمیآورد چه زمانی روی کاناپه به خواب رفته...
دَم کوتاهش به سرفههایی تبدیل شد که گلوش رو خراشید و توی جا کمی تکون خورد تا توانش رو برای برخاستن و رسوندن خودش به چند چکه آب جمع کنه اما با کشیده شدن پتوی نازک به پوست دستش، احساس بشدت ناخوشایند و دردناکی توی وجودش پیچید:
- آه... لعنت...
هنوز کلمه رو کامل ادا نکرده بود که خلط ته حلقش جمع شد و با سرفههایی که زیر قفسه سینهاش رو به آتش میکشید، روی شکمش خم شد.
گرسنگی و ضعف بیش از حدش، حالش رو بدتر میکرد و جونگ کوک حتی نای این رو نداشت که برای رفع اون، اقدامی بکنه.
بعد از دقایقی کلنجار رفتن با خودش، درنهایت از جا بلند شد. قطرات درشت عرق روی پوست تبدار گردن و کمرش میلغزید و لرزی به تن سرما دیدهی کاپیتان میانداخت.
نمیتونست قدمهاش رو در پی هم برداره و ثانیهای بیشتر طول نکشید که چشمهاش سیاهی رفت.
سردرگم و دردمند، تنش رو پیش برد تا حداقل چند قرص و داروی سرماخوردگی از قفسهی بالایی آشپزخونه برداره اما پیش از اون مقابل یخچال متوقف شد.
نگاه مرددش، جسم سفید اون رو از نظر میگذروند و به این فکر میکرد که آیا میتونه برخورد سرمای داخل اون یخچال به پوستش رو تحمل کنه یا نه...
درنهایت مجبور به گذر ازش شد و بعد از کلنجار رفتن با شیر آب و لیوانی که از دستش سر میخورد، چند قرص و مسکن رو توی مشت ریخت و با چشمهایی که دودو میزد، تلاش کرد اونها رو به یک باره از گلو پایین بفرسته...
اما تنها یک جرعه از آب کافی بود تا مجرای حساس و متورمش به سوزش بیفته و با سرفههایی بیامون، قرصهای آغشته به مایع زردی رو توی سینک برگردونه:
- لعنتی...
تنها کلمهای رو که در اون موقعیت هنوز ذهنش رو ترک نکرده بود، به زبون آورد و بیرمق و بیمیلتر از قبل به قوطی قرص چنگ انداخت.
مسکن با دوز بالا رو با شکنجه وارد معدهی خالیش کرد و پیش از اینکه فرصت پیدا کنه به عواقب این حرکتش فکر کنه، پردههای حساس گوشش زنگ زد؛ درحالی که کف هر دو دستش رو به اونها میفشرد، با نگاهی منزجر به دنبال منبع اون گشت.
YOU ARE READING
Eight ∥ هشت {VKook, YoonMin}
Fanfictionداستانی جدید به قلم نویسندگان ناول "موسیو" ، ماریشکا و سارا اِیسی در هیاهوی جام کشورهای آسیا، مرد جوان و خوشآوازهای به اسم جئون جونگکوک، کاپیتان نسل طلایی تیم فوتبال سئول (Seoul FC) بازیکن برتر ملیپوش کرهی جنوبی شد. کاپیتان جئون، الگوی سختکوش...