Ch 79

420 80 71
                                    


نیدالی لبخندی زد و با جمع کردن زانوهاش زیر پتو، آهسته گفت:

- می‌دونی که اگر بخوای حرف بزنی، می‌شنوم و چیزی نمی‌گم، نیمو؟

لبخند جونگ کوک رفته‌رفته محو شد و درحالی که کورمال‌کورمال به دنبال کنترل نمایشگر می‌گشت، کمی سمت زن خیز برداشت.

همزمان با تاریک شدن دوباره‌ی اتاق، لب‌های مرد به نرمی روی پیشونی نیدالی نشست و یکی از دست‌هاش رو به دور تن اون حلقه کرد:

- می‌دونی که حضورت چقدر برام باارزشه؟

لب‌هاش رو آهسته سمت شقیقه‌های نیدالی کشید که بینیش لای موهای نرم اون حرکت کرد و عطر اون‌ها رو نفس کشید:

- متاسفم، گل‌سرخ... کپ متاسفه، نیمو هم.

پشت لحن مغموم جونگ کوک، حرف‌های زیادی پنهان شده بود که از زخمی کهنه نشات می‌گرفت و مرد درمانی براش پیدا نمی‌کرد‌؛ صرفا با گذر زمان یاد گرفته بود باهاش زندگی کنه... درست مثل کاری که اون مرد می‌کرد.

- نیمو، تظاهر بیشتر بهت آسیب می‌زنه.

نیدالی باملایمت زمزمه کرد و بعد از تعللی کوتاه گفت:

- می‌دونم چقدر دوستش داری و تا چه حد آشفته‌ای؛ تو محبتی رو به من بدهکار نیستی... و نمی‌خوام احساس کنی درمورد من ناچاری که عاشقانه رفتار کنی.

- نیدالی...

جونگ کوک که توی همون حال خشکش زده بود، چشم‌های نیمه‌باز رو به چهره‌ی آروم زن دوخت و با شرمندگی‌ای که قلبش رو سنگین می‌کرد، زیر لب نالید:

- محبتم بوی اجبار می‌ده؟

به کندی توی جا نشست و درحالی که انگشت‌های یک دستش لای موهای لطیف نیدالی می‌لغزید، آهسته ادامه داد:

- ما بهم چیزی بدهکار نیستیم، نیدالی. حتی تو مجبور نیستی شب‌هات رو کنار من بگذرونی و از کابوس‌های لعنت‌شده‌ام بیدارم کنی... ولی انجامش می‌دی.

لحن گرفته و مغموم جونگ کوک، هر لحظه فضا رو سنگین‌تر می‌کرد؛ رفته‌رفته کلمات توی گلوی مرد بغضی می‌شد که هرگز نمی‌شکست:

- ناچاری؟ نیستی... ولی انجامش می‌دی.

دستش رو به نرمی پس کشید و حین آزاد کردن نفس دردناکی از قفسه سینه، زمزمه‌وار گفت:

- تظاهر... آخرین چیزیه که بهش چنگ می‌اندازم و درسته که دارم از دوریش دیوونه می‌شم اما... هنوز به اون نقطه‌ای نرسیدم که بخوام... بخوام حتی به ظاهر کسی رو جایگزینش کنم.

- می‌فهممش، فقط می‌خوام... گم نشی، جونگ‌کوک.

نیدالی به آرومی زمزمه کرد و لبخندی به لب‌هاش نشوند.

Eight ∥ هشت {VKook, YoonMin}Where stories live. Discover now