تاکهئو با ولع خاصی به بوسههای نرم جونگکوک و اون لبهای نازنین و باریک جواب داد؛ انگار اون لبها شبیه به یک جریان خنک آب روی عطش تلخش راهی شده بود.
دستهاش کمی میلرزید و برخلاف لبهای حریصش که هربار محکمتر لبهای جونگکوک رو میگرفت، به نرمی روی اجزای تن کاپیتان حرکت میکردن و اینطوری نوازشش میکرد.
لحظهای از عمق گرفتن بوسههای پرحراتشون نمیگذشت که تاناکا شوری و خیسی قطرات ریز اشک رو میون لبهاش احساس کرد و ناخواسته از لای پلکهای نیمهبازش و از همون فاصله نزدیک به مژههای نمناک و بهم چسبیدهی کاپیتان خیره شد.
جونگ کوک که احساس میکرد چیزی توی گلوش گیر کرده و سنگینی میکنه، هقی کوتاه و دردمند زد و بعد درحالی که انگشتهای زمخت و لرزونش رو یک طرف صورت تهیونگ میکشید، پلکهای خیسش رو محکمتر از قبل روی هم فشرد.
اون ضعف و آشفتگی که توام با حس دلتنگی و درد بهش هجوم میآورد، تنها ضربهای با زمین زدن کاپیتان طلایی تیم سئول فاصله داشت و جونگ کوک تصور میکرد با محکم فشردن پلکهاش روی هم، میتونه دربرابرش مقاومت کنه...
تاکهئو که به وضوح شوکه شده بود، با مردمکهایی لرزون به چهرهی جونگکوک نگاه کرد و هر دو دستش رو دوطرف صورت مرد گذاشت:
- جئون؟
ناباورانه زمزمه کرد و با قلبی که در سینه فشرده میشد، نگاهش رو در مسیر اشکهای ریز و گرم روی صورت جونگکوک پیش برد.
صورت اون رو کمی بالا گرفت و ابروهاش رو ناخواسته، درهم گره زد.
لبهای لرزون و نم گرفته از اشک و بزاق جونگ کوک، برای لحظهای از هم فاصله گرفت تا چیزی بگه اما درنهایت خجالتزده و خسته، تنها گونهاش رو به کف دست گرم تاناکا فشرد و پلکهای سوزناکش یکبار دیگه روی هم افتاد:
- کاش... میشد ز..زمان رو متوقف کرد، همینجا بین بازوهات... میموندم تهیونگ.
بعد از وقفهای طولانی و نفسگیر، جونگ کوک با صدایی گرفته این رو زیر لب اعتراف کرد و با گوشهایی که رنگ گرفته بود، سرش رو زیر انداخت تا نگاه خیره تاناکا از رد اشکهایی که روی گونههاش خط انداخته بود، جدا بشه.
- میخوای گریه کنی؟
تاکهئو خیلی آهسته این رو پرسید و دستهاش رو به نرمی از دو طرف صورت جونگکوک، لای موهای کاپیتان برد:
- گریه کن، اذیتت نمیکنم.
جونگ کوک تنها با شنیدن اون جمله، اشکهاش با شدت بیشتری جاری شدن و ناگهان بغض خفهکننده و سنگینش توی گلو شکست:
- ن..نمیخوام بهش... فکر کنم!
سرش رو ناخواسته سمت شونهی پهن تاناکا سوق داد و درحالی که توی آغوش اون فرو میرفت تا مثل بچه خرگوشی آزرده و ترسیده بهش پناه ببره، تیشرت مرد رو بین مشتهاش گرفت و زیر لب نالید:
YOU ARE READING
Eight ∥ هشت {VKook, YoonMin}
Fanfictionداستانی جدید به قلم نویسندگان ناول "موسیو" ، ماریشکا و سارا اِیسی در هیاهوی جام کشورهای آسیا، مرد جوان و خوشآوازهای به اسم جئون جونگکوک، کاپیتان نسل طلایی تیم فوتبال سئول (Seoul FC) بازیکن برتر ملیپوش کرهی جنوبی شد. کاپیتان جئون، الگوی سختکوش...