صدای نفسنفس زدنهای بیوقفهاش، فضای خالی سالن رو پر کرده بود و همونطور که وزنهی سنگین رو روی دستهاش بالا میبرد، زیر لب میشمرد:
- بیست و چهار...
یکبار دیگه بازوهاش رو زیر فشار اون وزنه خم کرد و بعد از لحظهای با حس کشیده شدن بیش از حد عضلاتش، کلافه وزنه رو سر جای خودش برگردوند و از زیر اون بیرون اومد.
تکیهاش رو به دیوار کنار دستگاه لیفتینگ داد و درحالی که مچ یک دستش رو نرمش میداد، به بطری آب چنگ انداخت تا جرعهای از اون بنوشه.
با لرزیدن و روشن شدن صفحه موبایلش، کاپیتان به سرعت نگاهش رو سمت میز کناری کشید تا پیامش رو چک کنه ولی وقتی متوجه شد محتوای اون تنها یک تبلیغ مسخرهاست، عصبی و آشفته پلکهاش روی هم فشرد.
تاناکا تا عصر هیچ جوابی به پیامش نداده بود و وقتی که با اون تماس میگرفت، بیجواب میموند.
نمیدونست مرد در چه حالیه و مشغول چه کاریه، از اونجایی که موقعیت مکانی کاپیتان رو پرسیده بود، ناخوداگاه انتظار داشت بعد از ساعتی تاناکا رو توی باشگاه ببینه اما هنوز هم خبری ازش نبود و این جونگ کوک رو بهشدت نگران و کلافه میکرد؛ تقریبا چیزی از قرار کوتاه ناهارش با مدیربرنامهی جدیدش نفهمید و خیلی زودتر از موعد، تمرین رو بهانه کرد تا بره.
چندبار قصد داشت از باشگاه بیرون بزنه و به سراغ تاناکا بره اما با فکر به اینکه شاید تهیونگ به باشگاه سر بزنه و باید اونجا باشه، جلوی خودش رو گرفته بود.
گوشهاش انقدر با صدای نفسهای خودش و دستگاه تهویهی سالن پر شده بود، که متوجه صدای دیگهای نمیشد.
درست قبل از اونکه بطری آب رو پایین بیاره و از لبهاش جدا کنه، دست گرمی رو روی شکمش احساس کرد؛ شخصی کاملا بیسر و صدا از پشت بهش نزدیک شده بود و یک دستش رو دور کاپیتان حلقه میکرد.
مردمک چشمهای جونگ کوک برای لحظهای به لرزه افتاد و جاخورده، بطری رو توی مشتش فشرد اما با پیچیدن رایحهی خنک و تلخ آشنایی زیر بینیش، بطری رو روی میز مقابلش گذاشت و با رها کردن بازدم حبسشدهاش، بیاراده یک دستش رو سمت عقب برد.
نوازشی به بازوی مرد داد و بعد از مکث کوتاهی سرش رو کمی سمت عقب چرخوند:
- ترسوندیم...
زیر لب زمزمه کرد و درحالی که نگاه نگران و کنجکاوش رو توی چهرهی تاناکا میچرخوند، گوشهی لبش رو کمی بالا برد:
- میدونستم میای.
تاکهئو با فشار دستش روی شکم جونگکوک، اون رو بیشتر توی آغوشش کشید و با خم کردن سرش توی گودی گردن جونگکوک، بازدم داغش رو روی پوست نرم و نمناک کاپیتان نشوند و رایحهی شیرین لوسیونش رو نفس کشید.
BINABASA MO ANG
Eight ∥ هشت {VKook, YoonMin}
Fanfictionداستانی جدید به قلم نویسندگان ناول "موسیو" ، ماریشکا و سارا اِیسی در هیاهوی جام کشورهای آسیا، مرد جوان و خوشآوازهای به اسم جئون جونگکوک، کاپیتان نسل طلایی تیم فوتبال سئول (Seoul FC) بازیکن برتر ملیپوش کرهی جنوبی شد. کاپیتان جئون، الگوی سختکوش...