Eight ∥ هشت {VKook, YoonMin}

Ch 24

جونگ کوک لحظه‌ای متعجب به مرد خیره موند و بعد، آهسته گیلاسش رو روی میز گذاشت. نگاهش رو توی سالن چرخوند و وقتی سایر اعضای تیم رو سرگرم دید، نگاهش سمت مربی چرخید که گوشه‌ای با چند زن و مرد میان‌سال مشغول صحبت بود.

زیر لب آهی کشید و بالاخره با کنار زدن تردیدش برای ترک زودتر از موعد مهمونی، قدمی سمت خروجی برداشت:

- به‌هرحال کار چندانی اینجا ندارم، بریم.

- باور کنم که چون کاری نداری همراهیم می کنی؟

تاکه‌ئو این رو گفت و بعد درحالی که دنبال جونگ‌کوک حرکت می‌کرد، تک خند بی‌صدایی زد:

- صفرکیلومتر دروغگو.

ـــــــــــــ

- یه بسته غلات مرغوب برای عروس هلندیم بذار.

یونگی درحالی که با دست‌هایی پر مقابل فروشنده قرار می‌گرفت، این رو گفت و بعد چندین بسته و وسیله‌ی بازی‌ای که برای پرنده‌هاش برداشته بود رو روی میز قرار داد.

کلافه دستی لای موهای بهم ریخته‌اش کشید و بعد از عقب زدن اون‌ها، کارتش رو از کیف پول چرمش بیرون آورد تا خریدش رو حساب کنه.

از صبح زود برای انجام کارهای اداری به شهر اومده بود و بعد از ساعتی تلاش، آخر هم موفق به دیدن مدیر بخش محیط زیست و حفاظت از حیوانات نشد.

اینکه هربار به دلیلی وقتش رو تلف می‌کردن و بعد، با گفتن اینکه مدیر جلسه داره، می‌پیچوندنش، موجب می‌شد سرش داغ کنه و هربار عصبی‌تر از قبل اون‌جا رو ترک کنه.

ساعتی بعد از گشت زدن توی شهر و خرید وسایل موردنیازش، حالا قصد خرید وسایلی برای عروس هلندی بال شکسته‌ی جدیدش داشت:

- اون باند پانسمان، یک بسته‌ی دیگه ازش می‌خوام.

به بسته‌ی توی دست مرد اشاره کرد و بعد همونطور که کلاهش رو روی موهای شلخته‌اش برمی‌گردوند، زیر لب آهی کشید.

فروشنده بعد از گذاشتن وسایل توی پاکتی کاغذی، اون رو سمت یونگی سر داد و با لبخند مضحکی گفت:

- چهارصد هزار و صد و پنجاه وون.

یونگی با چشم‌هایی گرد شده از شوک قیمت سرسام آور چند بسته غلات و وسیله، برای لحظه‌ای تنها به فروشنده خیره موند و بعد درحالی که زیر لب لعنتی می‌فرستاد، کارتش رو به دست فروشنده داد:

- مشخصه این روزا خوب سود می‌کنی.

به فروشگاه که قفسه‌هاش رو به تازگی عوض و رنگ کرده بود اشاره کرد، و بعد از گرفتن کارتش، پیش از اینکه فروشنده بتونه چیزی بگه، با چهره‌ای جدی گفت:

- شب خوش!

به محض بسته شدن در پشت درش، زیر لب ادامه داد:

- مفت‌خور...